Saturday, January 19, 2008

Loneliness

بعد از چهارماه و پنج روز غربت نشینی ، هنوز یه وقتهایی میشه که یادم میره کجا هستم و فکر میکنم الان ایرانم، مثلا هنوز ساعت 9:30 شب که میشه مغزم میگه اخبار ورزشی، یا موقع برداشتن لباسهام اشتباهی میرم سراغ تختم و دنبال کشوی زیر تخت می گردم بعد می بینم که ای دل غافل اینجا که اتاقم نیست. موقع درس خوندن هم همینطورم ولی همچین ضدحال می خوره آدم وقتی یادش میاد تنهاست. باز خدا پدر این کامپیوتر و اینترنت و بیامرزه وگرنه که احتمالاً خیلی سخت تر می گذ شت

بگذریم، این محله ما هم خیلی باحاله، هر دفعه میریم احتفال جوانان نوزده روزه، کلی آدم جدید می بینیم، اینا کلاً انگار چرخشی میان ضیافت، ولی خوب اگه همشون بیان که عمراً توی این لونه هاشون جا نمی شن ، البته باید بگم یکی از قسمتهای خوب زندگی اینجا همین ضیافت نصف و نیمه و جو جوونشه، گرچه خیلی دلم خیلی هوای یه دعای دسته جمعی پر شور رو کرده
و دیگر اینکه باعث شدم یکی یاد بگیره ترجیح درسته نه ترجیب

1 comment:

MaaH said...

اينو خيلی دوس دارم:


خیلی برام جالبه بدونم این فایلهایی که پاک میشن کجا میرن؟

جواب كامنتتو همونجا دادم.