Monday, December 29, 2008

Here is end of the Year

دوباره آخر سال شد و همه جا سوت و کوره، پارسال این موقعها حسابی حول امتحانهای ترم اول بودم و اعصاب و اینها رسماً تعطیل بود. امسال از اونجایی که هنوز همه چیز رو هواست ما هم بی خیال شدیم و زندگی می کنیم
ویزای 2 ساله که جور شد بعدش هم پاسپورت رو فرستادم برای کارای گواهینامه تا ببینیم چند بار اینجا باید رد شیم که بالاخره گواهینامه بگیریم...میگن 3 بار رو شاخشه ، مثل شهرک آزمایش خودمونه، یادش بخیر یه جایگاه داشت کسایی که توی نوبت بودن می نشستن اونجا و وقتی یکی قبول می شد انگار که توی استادیوم فوتبال یکی گل زده باشه همه شلوغ می کردن . حالا اون با همه سختیش 5 دقیقه هم نبود امتحانش تا میومدی بفهمی چی به چیه تموم می شد یا رد بودی یا قبول. اما مثل اینکه سیستم این انگلیسی ها خیلی فرق داره و 45 دقیقه باید رانندگی کنی جلوی طرف اینها هم که آخر قانونن و خیابوناشون هم که چپکی . مطمئناً داستانهای خنده داری از امتحانهام اینجا خواهم نوشت و از همه بدتر استرسشه 45 دقیقه آدم زیر نظر یکی بخواد برونه اونم من با اون سابقه قانونمندیم در رانندگی. امیدوارم اقلاً یه خانم خوشگل باشه افسرش ولی پرس سینه کار نکرده باشه که در اونصورت دید آینه بغل سمت شاگرد کور میشه
دیگه اینکه هفته پیش یه سر رقتیم اسکاتلند و توی این هوای سرد کلی یخ زدیم . بعد کی میگه لندن قدیمیه و کهنه هست؟ این اسکاتلند کلهم مال ما قبل تاریخ بود، فکر کنم دوران پارینه سنگی. از اون آقا ها که دامن هم می پوشن دیدیم و بعد رفتیم قیمت کردیم دیدم این لباسشون انگار کم الکی نیست، ست کاملش 500-600 پوندی قیمت داشت. حسنش یکی ارزونی مسکن بود، یکی هم دختراش. همشون باحال بودن و پا بده و خوش اخلاق. حیف که وقت نبود یا من تو ترکم هنوز یا خلاصه نمی دونم چمه اگه اون مهیار بود کلی فحش می داد که چرا دل به کار نمی دی

حرف این رفیق تپل شد ، این هم انگار قراره دوماد شه تا تابستون و این یکی دوست دخترش از فیلتر مادر جان به سلامت عبور کرد. حالا این دو تا رو من آشنا کردم با هم 2-3 سال پیش اینجوری که ما با یه دختره آشنا شدیم و از اونجا که مهیار همیشه جویای احوال دوستای دوست دخترای من بود و دختره هم یه دوستی داشت که تازه کات کرده بود یه بار که رفتیم بیرون اینها رو هم گفتیم بیان هم رو ببینن و اینجوری شد که من با اون دختره کارم به 1 ماه نکشید ولی اینها گویا کارشون خیلی درست بوده. خلاصه به هم هم میان، بهش می گم بچتون یه چیزی میشه در حد رضازاده ، آقا بدش میاد خوب راست می گم دیگه

خبر بعدی اینکه با این موهاک (هم کلاسی پارسال و هم خونه امسال) یه چندتا از این بچه های پارسال رو دعوت کردیم شام خونمون و خلاصه یه چندتایی اومدن و بنده سفره چیدم در حد تیم ملی: زرشک پلو با مرغ و شوید پلو و یه کاری مرغ به اسم جلفرزی به اضافه بقیه مخلفات. موهاک هم یه چیزی درست کرد که شبیه یه سوپ تند پر از نخود بود ولی خوشمزه بود. خلاصه اینجا هیچی نشدیم آشپز شدیم گویا

آهان این وسطها یه اینترویو رفتم و در حد 15 دقیقه یارو همینطور از ما در مورد پروژه هامون سوال پرسید و ما هم مثل بلبل جواب دادیم و آخرش هم پرسید که تو کلاس شاگرد چندم بودی ... آخه این هم شد سوال؟ خب نمی خوای استخدام کنی بگو نمی خوام چرا سوال نامربوط می پرسی؟ خلاصه فعلاً که اینجا همه چی تق و لقه تا ببینیم سال جدید خبری میشه یا نه

روز کریسمس هم که در خانه خسبیدیم و باکسینگ دی هم به کوری چشم همه مغازه فروشها نرفتیم شاپینگ. این ملت دیوانه از نصف شب رفتن جلوی مغازه ها صف گرفتن که باز شه برن جنس ارزون بخرن من هم که از این حوصله ها ندارم. حالا ببینیم شب سال نو چکار می کنیم. پارسال که نتونستم برم ولی امسال می خوام برم این آتش بازی کنار بیگ بن و لندن آی رو ببینم اگه بطلبه

خوب فکر کنم جبران همه غیبتهای اخیر شد ، فعلاً

Saturday, December 13, 2008

When is the time?

بعضی آدم ها کلی فکر می کنند که یه فرصت به وجود بیارن و ازش استفاده کنند ولی بعد از کلی زحمت و ساختن فرصت ، ازش استفاده نمی کنن و می گن حالا باشه برای یه فرصت دیگه. گاهی وقتها فرصت مجدد خیلی زود ایجاد میشه ولی باز استفاده نمی کنن و البته یه وقتهایی هم اصلاً دیگه فرصتی ایجاد نمیشه و اون آدم ها هم می شینن و حسرت فرصت از دست داده رو می خورن. اینکه چرا این آدمها اینطوری هستند رو من نفهمیدم ولی چی میشد اگه می فهمیدم