Sunday, April 27, 2008

Puzzle

یکی از سرگرمی های بچگی من این بازی با پازلها بود که می نشستم و قطعات پازل رو کنار هم می ذاشتم و بعد که درستشون می کردم دوباره خرابش می کردم و این بار از یه جای دیگه شروعش می کردم

الان که قطعه های این پازل رو دارم کنار هم می ذارم به یه چیز جالب ناخوشایند می رسم. یه وقتا از این ذهن کارآگاهم شاکی می شم ولی کاریش نمیشه کرد به طور خودکار پازل بازی می کنه برای خودش و لعنتی بد درست در میاد

Wednesday, April 23, 2008

Don't make me mad!

اولش که خوندم باورم نشد فکر کردم باز این دوستان نویسنده طنزشون گرفته و سر به سر راهنمایی و رانندگی گذاشتن ولی بعد دیدم که اینجا خیلی جدی خبر رو نوشته. مجازات شلاق و زندان برای رانندگانی که با سرعت غیر مجاز یا حرکات آکروباتیک رانندگی کنند. خوب این هم از شاهکار سال جدید

اولاً که به قول ایشون توی این همه سال با شلاق زدن چی رو درست کردین که این یکی درست بشه

در ثانی تا جایی که من یادمه این شلاق زدن جزو مجازاتهایی هست که مربوط به قوانین اسلامی میشه. مثل همون قضیه زنا و سنگسار و دزدی کردن و بریدن دست و اینجور چیزها. حالا چطور اسلام در مورد رانندگی هم قانون درمیاره از خودش رو باید از آقایون پرسید. من یادمه قبلاً همه موارد رو با حکم اسلامی نمی تونستن بسنجن و بعضاً قوانینشون به شلاق و اینها ربطی پیدا نمی کرد ولی مثل اینکه اسلامشون پیشرفت کرده شاید هم یه آیه ای ، حدیثی چیزی پیدا کردن که در مورد سرعت غیر مجاز با شتر یا اسب و الاغ صحبت شده بوده اینها هم تعمیمش دادن
ماده قانونی که بهش استناد کردن برای این حکم این رو میگه: " هر کس با هیاهو و جنجال یا حرکات غیرمتعارف یا تعرض به افراد موجب اخلال در نظم و آسایش و آرامش عمومی گردد یا مردم را از کسب و کار باز دارد به حبس از سه ماه تا یک سال و تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد." حالا این تند رفتن یا لایی کشیدن مصداق هیاهو و جنجال که نمی تونه باشه. حرکت غیر متعارفی هم نیست در مملکت ما خیلی هم متعارفه. اگه هم بخوایم بگیم تعرض به افراده که خیلی کارها هست از این متعرضانه تره و با این حال مثلاً باید این دسته ها که سر ظهر راه میوفتن سنج می کوبن رو برد شلاق زد. از همه باحال تر اینه که میگه موجب اخلال در نظم و آسایش و آرامش عمومی گردد. آقا یکی به من نظم و آرامش و آسایش رو نشون بده اون هم عمومی نه خصوصی. تا حالا هم ندیدیم کسی از کسب و کارش بیوفته اتفاقاً همش برای تسریع در کسب و کاره . ضمناً با یه همچین قانونی که اینقدر کلی هست به خیلی چیزهای دیگه میشه گیر داد

حالا برای تمدد اعصاب هم که شده برید به اینجا هم یه سر بزنید. شوخیهای جالبی کرده با این قانون. فکر کنم همینجور پیش بریم همین شوخیها میشه قوانین ایران. 10 سال پیش به فکر کی می رسید که به خاطر سرعت زیاد شلاق بخوری؟

خوب شد عید رفتیم و یه حالی بردیم با رانندگی بدون شلاق. معلوم نیست که شاید دفعه بعدی که بخوام برم مجازاتها به قطع پا و اعدام و اینها برسه

Sunday, April 20, 2008

Just a Sunday?

هشدار: اگر از نوشته های اینجا چیزی دستگیرتان نشد، دست به گیرنده های خود نزنید اشکال از فرستنده است

این زندگی و روزگار خیلی باحاله و عجیبه. یه روز اینقدر هیچ خبری نمیشه و حوصله سر برنده میشه ( چرا ما توی فارسی یه لغت نداریم که معنی بُرینگ بده؟) یه روز هم اینقدر اتفاق توش میوفته که نمی دونی به کدومش فکر کنی

صبح

ما نفهمیدیم این چه وضعیه باز سال کبیسه شد همه چیز ریخت به هم. من که هنوز در ایران سیر می کنم پس چون اول اردیبهشت بود عید رضوان است و عیدتون مبارک . کاری هم به 21 اپریل ندارم

به به ببین کی آنلاینه؟ پروژه شروع می شود. صبر ایوب و دست راست دوستان و دعای خیر و داروی جلوگیری از ریزش مو نیازمندیم . این آخری که نیومده پس وقت بگیرین برای کاشت مو

آخیش انجام شد. سبک شدم به نظرم

اینجا رو ببین...به به ایول رفیق مبارکه. انشاءلله که خوشبخت شید هر دوتون

جواب همونه که فکر می کردم خوب اصلاً گفتن: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید کلی جلوی خودم رو گرفتم اینو نگفتم بهش

من اصلاً نمی فهمم این علامت (بیزی) به چه درد می خوره کنار آی دی یاهو؟ کار داری مجبوری آنلاین می کنی خودتو؟ مثل بقیه اینویزبل شو وقت ما رو هم نگیر والا به خدا

ظهر

توصیه امدادی: غد بازی در نیاریا دکتر

سالی یه بار هم که یکی برای ما اینجا کامنت میذاره بد و بیراه میشه. اقلاً فحش میدی جنم داشته باش یه ردی بذار از خودت بشه جوابت رو داد یا باهات گفتمان کرد، مثلاً قیمتت رو پرسید و اینها. جالبه که همینور هم میاد اینجا رو چک می کنه فکر کنم بدجوری بیکاره یا سرش درد میکنه

درس خوندنش گرفته حالا ، این همه سال چکار می کردی پس؟

حرف آخرش: من حسابی گیج شدم

بعد از ظهر

خوب بشینیم یه کم به این گزارش های مربوط به تز برسیم. به به چه نتایجی همش با هم فرق می کنه

خانواده: چه خبر پسر؟ پسر: خبر؟ هیچی هوا که ابریه و منم که درس می خونم و امروز هم جلسه داریم و شما جلستون کی بود ؟ ( چی بگم الان فایده نداره به نظرم گفتن هم نداره چیزی که هیچیش معلوم نیست)

من: بعدازظهرتون بخیر، دوست من داره از فلان جا میاد بره بیسارجا یه 2 ساعتی توی هیترو می مونه. امکانش هست که ببینیمش؟
مستر بریتیش: ملیت؟ پاسپورت؟
من: ایرانی
مستر: نه ولی می تونید بهش تلفن کنید
من: بسیار متشکرم
تق
خوب فکر کنم چون ایرانی بودیم اجازه داد تلفن کنم بهش وگرنه همینو هم نمی ذاشت
شب

جلسه عید خشک و خالی... کاش یه گلی خریده بودم اینها هیچی بلد نیستن بابا. ولی در عوض مزه رأی دادن رو هم چشیدم بالاخره. یکی دیگه از آرزوهام هم تیک خورد
اه اه باز فردا دوشنبه هست و صبح زود باید بیدار شم

Saturday, April 19, 2008

Memories

دوست دختر 2 سال پیشم بعد از کات کردن با دوست پسر جدیدش در حالیکه خیلی ناراحته و چند روزه غذا نخورده ، به من گفت: میدونی من فهمیدم که دوست دختر تو نبودم چون برای تو اینکارایی که برای این کردم نکردم. ما دوست معمولی بودیم فکر کنم
من با تعجب و در حال مرور صحنه های 2 سال پیش: خوب... آهان ولی من تا جایی که یادمه نه میرم تا قله دماوند دنبال دوست معمولیم از دانشگاه برش دارم ونه بعدش باهاش میرم لواسون و یا بعدش ... نظرت چیه؟

Wednesday, April 16, 2008

Nabavi & Daei

طنزهای ابراهیم نبوی برای من همیشه جالب بوده و خیلی وقتها شده موقع خوندشون قهقهه زدم. کاری به بازیهای سیاسی و اینها ندارم ولی وقتی کسی می تونه مسائل ایران رو که در حالت عادی اعصاب آدم رو خورد می کنه رو طوری بنویسه که موقع خوندنش بخندی باید خیلی در کارش توانا باشه

هفته پیش یه مطلبی توی دوم دات کام نوشته بود در مورد کتاب خاطرات علی دایی که هم طنز بود و هم با لحن خاص علی دائی نوشته بود. وقتی که من خوندمش تا وسطاش که خوندم نتونستم ادامه بدم و اصلاً خوشم نیومد و براش هم نوشتم که این ضعیف ترین اثری بود که ازت دیده بودم. درسته که ما هزار بار ادای علی دائی رو در آوردیم و بهش خندیدیم ولی وقتی این رو خوندم اصلاً باهاش حال نکردم

به هر حال امروز رفتم دوباره به سایتش سر زدم و دیدم اینجا یه توضیح نوشته و یه عذر خواهی کرده و همون مطلب طنز رو به طور معمولی نوشته. به نظر من این کاری که کرده از هر کسی بر نمیاد. یه کاری بکنی و به زعم بعضیها اشتباه باشه و بعدش بیای عذر خواهی کنی و کارت رو تصحیح کنی. اگه خیلی از امثال ما بودیم می گفتیم خوب سلیقه هست یکی می پسنده یکی هم نه. کاری به درست بودن و نبودن کار اولش ندارم شاید هم از دید خیلیها مشکلی نداشته و باهاش هم حال کردن ولی اینکه نبوی اومده کارش رو تغییر داده به این علت که حس کرده اشتباه کرده یا به هر علت دیگه ای به نظر من یه بلوغ و یه رشد در کاره که خیلی از ما بهش نیاز داریم

Tuesday, April 15, 2008

Spanish one

مهاک ( بر وزن همون سوپرمارکت هماک ) یکی از هم کلاسی های منه که از اونجایی که پروژمون با یه استاده و شبیه به همه هر روز با هم کار می کنیم توی آزمایشگاه و دیروز اومد پیش من که بازی منچستر و آرسنال رو ببینیم و حالی کردیم با گل هارگریوز
حالا بگم که توی این آزمایشگاه ما تازگیها دو تا دختر اسپانیایی اومدن. یکیشون که روز اول که اومده بود من فکر کردم پسره . یعنی صورتش رو ببینی میگی خوب قطعاً پسره و میخوای ازش بپرسی که شما با چی شیو می کنی صورتت رو ولی یه کم که میای پایینتر متوجه میشی که اشتباه کردی. تازه فوتبالیست هم هست لیگ دسته دوم بانوان اسپانیا بازی می کنه و اهل مادریده ولی طرفدار بارسلوناست
اون یکی یه دراز عشق خنده هست که صدای خندش یه چیزیه تو مایه های آژیر آمبولانسه و این مهاک نمی دنم از چی این شترمرغ خوشش اومده یه بند گیر داده بهش. این هم کلاً انگلیسی به جز احوالپرسی چیزی بلد نیست و ما به هزار دنگ و فنگ بهش گفتیم که باید چیکار بکنه ، من هم حالا خندم می گرفت از حرف زدن این و اعتماد به نفسم هم میره بالا می بینم یکی از من هم بدتر حرف می زنه. مثل وقتیه که یه کسی رو می بینم که از خودم کچل تره آخ که چه حالی میده... خلاصه این مهاک همینجور دوست داره به این دختره اصول کار در آزمایشگاه رو یاد بده و دوره کنن با هم
دیروز قرار بود بعد ازدیدن فوتبال ، ما با چندتا دیگه از بچه های دانشگاه بریم سینما که تا قبل از شروع فوتبال یکی یکی کنسل کردن . من هم گفتم چه بهتر سینما چیه بیا بریم خودم یه سینما دارم توی لپ تاپم بشینیم ببینیم. قرار شد به دختره هم بگه که قرار کنسله و اگه می خواد بیاد اینجا که خودش تکست داد که من کارم طول کشیده و برنامتون چطور شد و این حرفا. مهاک هم شمارش رو گرفت که باهاش حرف بزنه طرف بر نمی داشت، خلاصه اینها همینطور به هم تکست می دادن و من شاکی شدم گفتم خوب دیوانه اید شما؟ بگو چرا گوشی رو جواب نمیده؟ اونم پرسید و جواب صادر شد که آخه حرف که می زنی نمی فهمم چی می گی و اینطوری می فهمم
البته خوب حق هم داره یه جورایی. من هم که تازه اومده بودم با این انگلیسی هندیها مشکل داشتم چه برسه از پشت تلفن بخوای بفهمی چی می گن ولی این هم کارش جالب بود در نوع خودش و کلی خندیدیم. خلاصه دختره پیچیده شد و بعدش هم نشستیم فیلم دیدیم و من هم یه کم اصول هولولوژی یادش دادم که استفاده کنه حالشو ببره. به هر حال فصل بهاره، لازم میشه

Friday, April 11, 2008

Olympic Torch

من که چند وقتیه حال و حوصله و وقت دنبال کردن اخبار سیاسی و دنیا رو ندارم و فقط می رم سراغ اخبار ورزشی ولی این هم تازگیا پر شده از یه خبرایی مربوط به المپیک پکن و نمی دونم چین توی تبت چکار کرده که کلی تظاهرات علیه حمل مشعل المپیک توی اروپا برگزار شده و مشعل رو خاموش کردن و کلی از مقامهای سیاسی هم گفتن که ما در افتتاحیه المپیک شرکت نمی کنیم و از این قبیل مزخرفات. من کاری به اون بحث چین و تبت و اینها ندارم و اصلا ً نرفتم بگردم که قضیه چی بوده ولی خیلی هم بهتر که این سیاسیون نمی خوان بیان در افتتاحیه شرکت کنند. مشکل اگه سیاسیه خوب برید حلش کنید چکار به المپیک دارید؟ اصلاً باید این رسم مسخره رو بردارن که تا یه اتفاق ورزشی مهم می خواد بیوفته یه مشت آدم نفهم و کله خراب سیاسی راه میوفتن میان جایگاه های ویژه رو اشغال می کنن که چی؟ مثلاً با حضورشون رسمیت بیشتری میدن به اون مسابقه ؟ تازگی ها هم که مد شده هر کی می خواد محبوب بشه از محبوبیت ورزشکارا استفاده می کنه.(البته در دنیای هنر هم این مصداق داره که جاش اینجا نیست.) اون یکی پنالتی زدنش می گیره یکی دیگه تی شرت زیدان رو می پوشه و بقیش یادم نمیاد. به هر حال من انزجار خودم رو از این فضولی های سیاسیون در ورزش اعلام می کنم

Tuesday, April 8, 2008

Starter

چند روز پیش ما با این هم کلاسیهای هندیمون رفتیم ناهار یه رستوران هندی و غذا رو سفارش دادیم و تا اون بیاد یه سری آت و آشغال که من نمی دونم چی بود (فکر کنم سیب زمینی قل قلی بود با یک سری ادویه هندی) به عنوان پیش غذا آوردن و ما مشغول خوردن اینها شدیم و خوب همه خیلی شیک شروع کردند به خوردن. تا اینکه غذای اصلی رو آوردن که همه هر چی که داشتن یه بشقاب پلو هم روش بود . من مشغول خوردن شدم و یکی دو قاشق نخورده بودم که دیدم اینها کلاً قاشق و چنگال رو بی خیال شدن و با همون دستای کثیف شیرجه زدن توی این پلو و ما بقی غذاها. یکیشون البته مثل آدمیزاد با قاشق و چنگال غذا می خورد ولی سه تای دیگه دستاشون تا مچ توی بشقاب بود و بعد با یه حرکت آکروباتیک میرفت توی دهنشون. من خیلی سعی کردم تابلو نگاهشون نکنم ولی فکر کنم فهمیدن من دارم یه جوری نگاشون می کنم چون بعدش که کوفت کردن گفتن ، ما اگه با دست غذا نخوریم انگار که غذا نخوردیم و سیر نمی شیم. اینجا بود که من فهمیدم چرا پیش غذا رو با چنگال خوردن ولی خود غذا رو با دست. اگه پیش غذا رو هم با دست می خوردن خوب سیر می شدن و جا برای غذا نبود احتمالاً

Sunday, April 6, 2008

Snow in Spring

اندر احوالات آب و هوای لندن همین بس که امروز که هجدهم نوروزه صبح تا ظهر برف میومد و من که صبح از خواب بیدار شدم چشمام از حدقه دراومده بود که اینجا توی زمستونش برف نیومد حالا که بهاره هوا شده صفر درجه و داره برف میاد. بر اساس پیش بینی های یاهو که البته به هیچ عنوان نمیشه بهش اعتماد کرد مخصوصاً وقتی در مورد لندن پیشگویی کنه، تا چهارشنبه برف و بارون داریم . حالا من توی این فکر بودم پلیورهام رو جمع کنم و برم تی شرت بخرم برای خودم ولی اینجور که پیش میره هنوز باید زمستونه زندگی کنم. البته اینجا برفاش همچین کیفیتی نداره و الان تقریباً چیزی ازشون نمونده ولی به هر حال در نوع خودش جالب بود این برف بهاری

Friday, April 4, 2008

Weekend

امیدوارم همش به همین سرعت بگذره چون توی این 4-5 روزی که برگشتم اینقدر توی آزمایشگاه کار داشتم که نفهمیدم چطوری گذشته و امروز دیدم بعله آخر هفته شده. در حالت عادی آخر هفته چیز خیلی خوبیه ولی تنها خوبیش برای من اینه که صبحش لازم نیست با زنگ ساعت بیدار شم ( بد ترین نوع بیدار شدن به نظر من بیدار شدن با زنگ ساعته که خوب همینه که هست) وگرنه بقیش که باید درسای نخونده رو بخونم یا مقاله بخونم یا از روی بیکاری و بی حوصلگی بشینم پای تلویزیون یا اینترنت. دوست و رفیق درست و حسابی هم که نداریم باهاش بریم بیرون ، تنها بیرون رفتن هم که خود فحشه ، برای همین این دو روز تعطیلی به اندازه اون 5 روز دیگه طول می کشه. خوب من غرهام رو زدم دیگه برم

Tuesday, April 1, 2008

Starting New Year in Tehran

من دوباره برگشتم به این جزیره پیر. دو هفته خیلی خیلی خوب رو توی ایران کنار خانواده و دوستام گذروندم و اینقدر خوش گذشت که اصلاً نفهمیدم چطور گذشت. رفیق پرنده هم که اومده بود و اینجا نوشته در مورد سفرش

خوب همه این مدت رو اگه بخوام اینجا بنویسم که خیلی طولانی میشه ولی تیتر وار چیزایی که یادم میاد رو می نویسم
فرودگاه امام بعد از این همه سال وقت گذاشتن برای ساختنش خیلی ضایع بود، مهر آباد ظاهر آبرومندانه تری داره به نظر من

توشه توشه، عبارتی که راننده تاکسی فرودگاه هر وقت که آهنگ نمی خوند یا از دوست دختراش حرف نمی زد به کار می برد

آغوش گرم پدر و مادر، وصف ناپذیره

غریبی کردن خواهران هم عجیبه

رانندگی ... هورا

ناهاری با دوست دختر سابق...ای بابا چرا اینقدر همه چی گرون شده؟

سر زدن به خیابونا و اتوبانهای شهر، دیدن دوستایی که موندن

اولین چهارشنبه سوری بدون برنامه

این بام طهران اصلی هم عجب جاییه درود به روح کاشفش

یک سال تحویل دیگه توی خونه کنار خانواده و سفره هفت سین

تعجب از شلوغی شهر حتی در تعطیلات عید

پنج فروردین، خوش گذشت مخصوصاً مسابقه هاش عالی بود، نفهمیدم اون عکسهای ما تحت من چی شد. هویج بیچاره

لواسون ، فشم ، میگون و دیزین

صبحانه سر گردنه

تلاشی بی فرجام برای رسیدن به سد لتیان در منطقه ای نظامی و مین گذاری شده

سینما فرهنگ و یک فیلم ترسناک خارجی به اسم 1408 که دیدنش توصیه نمیشود

جمشیدیه و آیس پک و سینما فلسطین و فیلم لیلی و مجنون نه مجنون لیلی ، مدتی بود فیلم مزخرف ندیده بودیم . نکته آموزشی فیلم هم بازی سه گره بود که یاد گرفتیم

خلاصه کلی عکس و فیلم هم گرفتیم تا بعداً نگاشون کنیم و بگیم یادش بخیر نوروز 1387
و اما بستن چمدون برگشت از اون کارای تخمیه که حالت رو به هم میزنه و از اون هم بدتر خود سفر برگشته که فقط دوست داری توی هواپیما بخوابی مخصوصاً که یه پیر زن هم کنارت نشسته باشه

راستی امروز 13 بدر بود و ما که در آزمایشگاه مشغول ساخت نانو دارو بودیم و سبزه و اینها هم که هیچوقت گره نزدیم چه برسه به اینجا، البته اینجا اینقدر سبزه زیاده که جون میده برای سیزده بدر. به هر حال امیدوارم به اونایی که امروز سیزدهشون رو در کردن خوش گذشته باشه . نوروزنامه ما هم اینجا تموم میشه و سال خوبی داشته باشید همتون