Monday, December 31, 2007

Happy New Year!

سر و کله زدن با دختر جماعت از هر نژاد و فرهنگی باشه دردسرای خودش رو داره. ما از اول ترم یک کار گروهی داشتیم که این گروه ما تشکیل شد از من و 3 تا از نسوان کلاس، یه هندی و یه عراقی و یه ایرانی. از اون موقع هروقت که ما گفتیم بیاین یه برنامه ریزی برای این کار بکنیم اینها گفتن باشه حالا بعداً تا دو هفته پیش که تعطیلات شروع شد. بعدش من دیدم که نخیر اینها کلاً بیخیال تشریف دارن شروع کردم به فرستادن ایمیل و اینکه یه روز بیاین جمع شیم و چیزی به مهلت تحویل کار نمونده. اون عراقیه که حامله شده و نمیشه پیداش کرد و از اون مظلوم نماهای درجه 1 هم هست که همیشه داره ناله می کنه ، هندیه هم که صبح تا شب داره توی مک دونالد کار می کنه نه ایمیل چک می کنه نه موبایل داره و ایرانیه هم که هی میگه اونا که نمیان پس به ما چه!! خلاصه 10 روز طول کشید تا بالاخره 3 نفر از این 4 نفر جمع شدیم و تازه تا لحظه آخر هم چونه می زدن که میشه حالا ما نیایم؟ انگار که مثلاً کار منه و اینا قراره بیان به من لطف کنن. حالا بماند که سر تقسیم کار و روش تحقیق این دو تا با هم کنار نمیومدن و من یه نیم ساعت فقط داشتم بحث و جدلشون رو نگاه می کردم آخرش هم دیدن به نتیجه نمی رسن گفتن تو چی میگی من هم یه پیشنهاد دادم که نه سیخ بسوزه نه کباب! البته بعدش بد نگذشت و رفتیم یه کم گشت و گذار کردیم وکمی هم خرید
اوه از خرید گفتم یاد اونروز بعد از کریسمس افتادم که هوا هم خوب بود و ما هم که شنیده بودیم خیلی حراجی هاشون خوبه و رفتیم ببینیم در این گرانشهر دنیا جنس ارزون به درد بخور هم یافت میشه یا نه! رفتم این خیابون آکسفورد ، که آدم رو یاد خیابونای مرکز تهران مثل جمهوری ، میندازه. البته در روزهای عادی شیکتره ولی اونروز فاجعه ایی بود برای خودش. اولاً از در خونه که سوار اتوبوس شدیم این اتوبوس پر بود و اون ایستگاهی هم که همیشه نصف اتوبوس خالی میشد هم هیچکس پیاده نشد و مشخص شد که همه می خوان بیان همونجا که من دارم می رم. بعدش هم که از اتوبوس پیاده شدم وضیعت خیابون و فروشگاهها فرقی با داخل اتوبوس نداشت پر آدم بود یه چیزی بدتر از شلوغی بازارهای تهران در شب عید. ضمناً تمام این جمعیت هم خارجی بودن کلی ایرانی و آسیای شرقی و عرب و هندی و ... اجناس هم که افتضاح بود و من نفهمیدم اینها چطوری می خریدن خیلی ضایع بود. بعد از 2-3 ساعت گشتن برگشتم خونه و با خودم عهد کردم اگه سال دیگه اینجا بودم اگه خیلی حوصلم سر رفت برم پارک. تازه بعداً خبر رسید که یکی از بچه ها موبایلش رو گم کرده اونروز توی شلوغی ، یکی دیگه هم کیفش رو زدن
حالا باید بشینم یه فکری به حال امشب بکنم ، این مَتَل هم که قرار بود بیاد نیومدنی شد، دلمون خوش بود با ماشینش می ریم یه کم حال و حول. خوب دیگه این هم آخرین پست سال 2007 میلادی. من که حس سال نو ندارم ولی خوب سال نو مبارک

Saturday, December 29, 2007

Who told balds are lucky?

انگار که برنامه ریزی به من نیومده همون باید همه چیز رو بذارم برای دقیقه 90 . اینهمه بی خوابی بکش و مقاله بنویس بعدش زرتی ( ذرتی یا ضرتی شاید هم ظرتی ) این کامپیوتر وامونده قاطی کنه و همش بپره. آخه خدا جون قربونت برم ما که نشستیم این گوشه دنیا داریم کارمون رو می کنیم دنبال هیچ بی ناموسی هم نبودیم این چی بود یه هو گذاشتی تو کاسمون؟ دیروز صبح از خواب بیدار شدم و کامپیوتر رو که روشن کردم ویندوز بالا نیومد که نیومد، هر کلکی هم که سوار کردم نشد، آخرش دست به دامان سی دیهای ریکاوری شدم که اونم نتونست درستش کنه و فقط مونده بود یه راه، اونم فرمت دستگاه بود و به همین راحتی هرچی درس و مشق و عکس و فیلم و موزیک و کوفت و زهرمار بود به اسفل السافلین رهنمون شدند و ما موندیم و یه لپ تاپ نو انگار که همین الان خریدیش. اصلاً هم حوصله ندارم دوباره بشنیم بنویسم این مقاله رو .... اعصاب ندارم...

خیلی برام جالبه بدونم این فایلهایی که پاک میشن کجا میرن؟ یعنی اصولاً دیتا ماده هست یا نه؟ ماده مجازی؟ من فکر کنم اینها به هر حال باید یه جا باشن، نمیشه یکدفعه نیست بشن که فقط احتمالاً یه جوری مدل برنامشون عوض میشه که قابل دسترسی نیستن. به هر حال آدم با پاک کن هم که نوشته رو پاک می کنه یه آشغال پاک کنی می مونه دیگه. حالا این ها چی؟

حالا تو این گیر و واگیر یه ترکه هم یه ایمیل بی ربط زده و شانس آورد که تو مود گیر دادن به کسی نیستم وگرنه چنان جوابی می دادم بهش که یادش بره دهن لق رو با کدوم ق می نویسن

این سلمونیهای اینجا هم که کله منو می بینن فکر می کنن باید حجم موهام رو برسونن به حجم موهای وسط سرم برای همین همونایی هم که دارم رو می زنن، هرچی هم اول بهشون می گم که بابا خیلی کوتاه نکن به اون بالا هم کاری نداشته باش حالیشون نمیشه. نرخشون هم که ماشالله پول خون باباشونه...حالا این دفعه باز توضیحاتم اثر داشت و یه خورده کمتر کچلم کرد. کجایی داش رحیم؟

Friday, December 21, 2007

Yalda

امشب شب یلداست و خانواده های ایرونی بلندترین شب سال رو معمولاً با فامیل و آشنا و خلاصه دور هم، سپری می کنن و به رسم معهود آجیل و انار و هندوانه میل می کنن و تفألی به حافظ می زنن و اینجوری خوش می گذرونن. این شب یلدا و کلاً یک سری از مراسم سنتی ایرانی کنار بقیه خوبیهایی که داره این حسن جمع کردن اعضای خانواده دور هم رو هم داره. مخصوصا این روزها که هر کسی سرش توی کار خودشه و اعضای یک خانواده خیلی وقتا از هم دورن گرچه زیر یک سقف زندگی می کنن.

ما که این گوشه دنیا تک و تنها می شینیم و درسمون رو می خونیم و البته آجیل هم می خوریم ولی حوصله خرید هنوانه و انار رو نداریم . همین یک کارم مونده بشینم انار دون کنم برای خودم. خوب امسال هم که من نیستم اونجا و مسلماً جایمان بسی خالیست و حالا کی می خواد براتون فال بگیره و نیتتون رو هم بپرسه و بگه اگه نیت رو نگین معنی فال رو نمیتونم بگم؟؟؟

این شب یلدا کلی خاطره های جالب دیگه هم برای من داره، یادش به خیر، اون سالها که یکی دو شب مونده به شب یلدا ، یه جشن می گرفتیم توی منطقه و حسابی هم خوش می گذشت. هنوز کلی از بچه ها بودن و مجبور بودیم 3 جا بگیریم برای برنامه. از همه با حالتر اون چونه زدناش بود برای اجازه گرفتن و اون آقاهه که فوری عصبانی می شد و در عرض 3 ثانیه کل صورتش سرخ می شد : از کلیسای من برو بیرون!

البته این بلند ترین شب سال به نظرم اینجا خیلی با معنی تر از ایران باشه آخه اینجا همش شبه. کلاً اینجا خورشید خانومش خیلی با ملت حال نمی کنه برای همین اگه ابرها اجازه بدن یه 7-8 ساعت خودش رو نشون می ده . مثلاً امروز بر اساس اطلاعات سایت یاهو طلوع آفتاب به افق لندن ساعت 8:04 صبحه و غروبش هم 3:53 بعد از ظهر. یعنی کمتر از 8 ساعت روزه بقیش شبه. حالا ایران بودیم 11 -12 ساعتی روز داشتیم. برای همین شب یلدای اینجا غلیظتره با اینکه کسی حالیش نیست که اصلاً چی هست. حرف آفتاب اینجا شد ، دیروز بنده متوجه شدم که همون بهتر که هوا ابری باشه چون صبح تا ظهر که آفتاب بود دمای هوا زیر صفر بود ولی بعد از اینکه ابرها اومدن هوا هم گرمتر شد و به حدود 3-4 درجه بالای صفر رسید ، خوب خورشیدی که به جای اینکه هوا رو گرم کنه سردش می کنه همون بهتر که پشت ابر بمونه. اصلا این خورشید خانومه خرابه بابا، باید بگیم اون آقا فتیشه بیاد اینجا بهش امنیت اجتماعی بکنه.

خوب من می خواستم اینجا در مورد شب یلدا بنویسم که به این خزعبلات منجر شد برای همین می رم که بیش از این جفنگ نگم.

Saturday, December 15, 2007

My Girlfriends

حدود یکماه پیش بود که به این فکر افتادم بشینم یه آماری از خودم در بیارم که چند تا دوست دختر داشتم. آمارهای جالبی دراومد ازش: تا اونجا که یادم بود و سعی کردم کسی رو از قلم نندازم 23 نفر شدن در مدت 10 سال. کسایی رو هم که باهاشون بیرون رفته بودم یکی دوبار ولی دوست نشده بودیم ، حالا به هر دلیلی یا من حال نکرده بودم با طرف یا برعکس، توی این 23 تا نیاوردم. جالب بود که ترتیب دوست شدن بعضیها رو یادم رفته و از اون بدتر اسم بعضیهاشون رو هر چی فکر کردم یادم نیومد. ولی خوب بعضی ها هم خیلی خوب یادمه و با چندتاشون هم هنوز ارتباط دارم و از احوال هم با خبریم. کمترین مدت دوستی هم 2 ماه بود و بیشترینش هم 6 ماه. کلا 3 نفر به این افتخار 6 ماه دوستی با من نائل شدن. یکیش رو اون به هم زد 2 تای دیگه هم من. جالبه که فصل دوستی با هر سه نفر بهار و تابستون بود.

معمولاً همیشه با یکی که دوست بودم فقط با اون بودم، مگر مواقعیکه به فکر به هم زدن بودم یا حس می کردم که طرف مقابل توی این فکره، اون موقع سر و گوشم می جنبید برای آینده. البته یادمه یکبار در یک بازه زمانی 1 ماهه با چهار نفر دوست بودم، دوران خیلی سختی بود. داشتم با یکی به هم می زدم ، برای همین با 2-3 موردی که دم دست بودن دوست شدم بعد نمی دونستم با کدوم بمونم. یادمه صدای دوتاشون هم خیلی شبیه هم بود و یکی دوبار سوتی دادم آخه اون موقع هنوز شماره ها نمیوفتاد روی تلفن. بالاخره دیدم نمیشه اینجوری زندگی کرد. خوبیش این بود خیلی گیر نبودن ، 2 بار که سرد حرف می زدم خودشون می فهمیدن که مزاحمن. آخ که بدترین چیز، این دخترای کنه بودن که هر کاری می کردم بفهمن که وقت بای کردنه، باز دست بردار نبودن. البته حربه های مختلفی داشتم برای راحت شدن از دست این جماعت. اولیش همین تحویل نگرفتنه بود که خیلی توپ اثر داشت، ولی اگه طرف خیلی گیر بود یه بهانه های دیگه پیدا می کردم . همیشه هم اوضاع اینطوری نبود، یه وقتا هم برعکس میشد و طرف می خواست به نوعی از دست من راحت شه ، منم خیلی معطل نمی کردم.

شاید یکی از دلایلی که طول دوستیام کم بوده همینه که از همون اول بهشون می گفتم که فکر ازدواج و این چیزا رو نکنن، برای همین هیچوقت روی هم اونطوری حساب نمی کردیم ولی خوب خوش می گذشت. یه وقتا هم اعصاب خورد کن بود. کلاً بسیاری از به هم خوردنهای دوستیای من در مواقع امتحانات پایانترم بوده چون در اون ایام من به شدت بداخلاق و جدی می شدم و ناز کشیدن و این چیزها کاملاً تعطیل می شد. از لحلظ احساساتی بودن به یه نتیجه جالب رسیدم که از 25 سالگی به بعد احساساتم بیشتر شده و مهربون تر شدم. قبلش خیلی غد و یکدنده بودم. البته هنوز هم پای کل کل و لجبازی باشه پایه ام ولی خوب شاید به نوعی پخته تر.

یه دلیل دیگه جدی نبودن این دوستیام هم این بود که همیشه یکی دیگه بود که دوستش داشتم ولی نداشتمش. البته شاید هم یه دلیل نداشتنش همین عدم تمرکز روش بود و به جاش وقتم رو با اینا می گذروندم. شد مثل جریان مرغ و تخم مرغ!

از همه جالبتر اینه که اولین و آخرین کافی شاپی که با این جماعت دوست دختر رفتم، یکی بود: بتسا، یکی از کافی شاپهای ساختمون آفتاب . جاش باحال بود مثل لونه پرنده بود ولی خوردنیهاش افتضاح بود. کافی شاپهای گاندی رو بیشتر دوست داشتم ، کلبه گلستان شهرک هم کلی خاطره انگیز بود. اه ولش کن بابا

یه نکته دیگه هم توی این بررسی فهمیدم که می ذارمش برای یه پست دیگه.

Thursday, December 6, 2007

H.I.V

خیلی وقته می خوام بنویسم و کلی هم مورد نوشتنی توی ذهنمه ولی اصلاً فرصت نمیشه. یکی از مواردی که کلی خنده دار بود واکنش بعضی روحانیون شیعه و سنی به ایدز بود. چند روز پیش یعنی شنبه اول دسامبر روز جهانی مبارزه با ایدز بود و دوباره این بیماری مهلک شد تیتر اخبار جهان، البته بلانسبت بعضی ها که 2 سالی میشه که تیتر اول رسانه های دنیا هستن. خلاصه این روزها هر کی از راه رسیده یک مصاحبه درباره ایدز کرده از جمله علمای اسلام هم شیعه و هم سنی درفشانی فرمودند در باره ایدز.

یکی از مفتی های مصری اعلام کرده که هرکسی به علت بیماری ایدز بمیره، شهید محسوبه!! دلیلش هم این بوده که یک حدیثی هست از حضرت محمد که "هر آنکه به واسطه مرضي در شکم بميرد شهيد است." و بنابراین فردی هم که با ایدز بمیره مصداق این حدیث رو داره و چون اکثر بیمارها هم در آخر عمرشون توبه می کنن شهید می شن. حالا به درست بودن حدیث کاری نداریم که چی بوده و اصلاً حدیث واقعی هست یا ساختگی و اگه واقعی هم باشه شآن نزولش چی بوده ولی این آقای مفتی مصری احتمالاً ایدز رو با سوء هاضمه یا یبوست و زخم معده اشتباه گرفته، بیماری سیستم ایمنی از کی تا حالا شده بیماری شکمی؟ بر این اساس شهدای اسلام کلی زیاد می شن. البته ایشون مشخص نکردن که از هر راهی ایدز بگیرن شهید می شن یا فقط از یه راههای بی ناموس؟ من حالا فهمیدم چرا توی مملکت خودمون خیلی به این خانومای خیابونی که ایدز متحرک هستن کار ندارن، بیشتر با آدمای سالم برخورد می کنن. به هر حال اون خانوما نقش پل صراط رو ایفا می کنن که جادش یکطرفه به سوی بهشته. ثواب از این بالاتر؟ دست یکی رو بگیری ببری بهشت. فکر کنم کلی قیمتشون بره بالا.

خلاصه که این مفتی ها خیلی باحالن و خنده دار. یادمه دبیرستان که بودم یه مفتی عربستان هم پوشیدن کفش پاشنه بلند رو برای خانومها حرام اعلام کرده بود و گفته بود باعث لرزش اندام خانومها هنگام راه رفتن میشه و سبب میشه آقایون گناه کنن. مثل این استدلالهای مسئولین مبارزه با بدحجابی توی ایران. شنیدم تازگیها به بوت روی شلوار هم گیر می دن. اونی که این قانون رو گذاشته فکر کنم استعداد foot fetish شدن داشته باشه.

از قضیه ایدز دور نشیم، توی ایران هم یک کشف بزرگ انجام شد و دیگه کلاً دانشمندا و محققان باید برن دکانشون رو تخته کنن چون مشکل ایدز هم به برکت علمای عظام حل شد. راه پیشگیری از ایدز، صیغه اعلام شد. یکی از حضرات فرمودن که اگه قبل از سکس صیغه کنن دیگه ایدز نمی گیرن. حالا شما کفار برید هی داروی جدید بسازین و این همه هزینه کنین. البته ایشون نفرمودن که این صیغه طعم هم داره یا نه؟ البته خاردار و بی حس کنندش هم اگه ارائه کنن همه ممنونشون می شن. من پیشنهاد می کنم در داروخانه ها اون قسمت فسق و فجور که انواع کاندوم و این چیزهای بی ناموس رو می فروشه و خلق الله هم همیشه مجبور بودن در گوشی بخوانش رو جمع کنن، جاش یه میز بگذارن و یکی از علما هم اونجا بشینن، دوستان به جای اینکه هم پول رو حروم کنن و هم از میزان لذت کم کنن، برن با طرفشون پیش حاج آقا و یه صیغه بخونن و دیگه حله. تازه به معنویت فضای داروخانه هم کمک می کنه.

نتیجه گیری: اگر صیغه کنید امکان شهادت شما بسیار کم خواهد شد.