Saturday, March 15, 2008

My Promised Day

خوب بالاخره این 15 مارچ هم رسید و ما امروز می پریم به سمت خونه و اگه همه چی خوب پیش بره صبح یکشنبه زنگ شماره چهار رو می فشارم و خونه کوچولوی این خانواده 5 نفره دوباره نورانی میشه و با توجه به سرعت ریزش موهای بنده فکر کنم نورانی تر از قبل هم بشه. مطمئناً سفر خسته کننده ای در پیش دارم ولی اینقدر شوق دارم که خستگی رو بی خیال. البته من معمولاً وقتهایی که یه اتفاق خوب قراره بیفته دچار یک نوع استرس میشم که نکنه یه اتفاق غیر قابل پیش بینی بیفته و ضد حال بخوریم که در مواردی هم این دلشوره خیلی بی ربط هم نبوده به هر حال دیگه من و دلشوره جان بعد از این همه زندگی مشترک به هم عادت کردیم و دیگه کاریش نمیشه کرد جز اینکه امیدوار باشی که طوری نشه

Wednesday, March 12, 2008

Countdown

میرم توی فکر...روزهایی که مونده رو میشمارم هر روز که می گذره مفاهیمی مثل وطن و شهر و خانه و خانواده رنگی تر میشه و واضح تر....با خودم میگم هفته دیگه این موقع کجام؟ کارهایی رو که می خوام اونجا بکنم رو با خودم مرور می کنم... اونایی رو که می خوام ببینم رو توی ذهنم مجسم می کنم. بعله، رفیقم رو هم بعد از 1 سال می بینم و کی می دونه که دفعه بعدی که ببینیم هم رو کجا باشیم و در چه موقعیتی و این ندونستنای زندگی هم قشنگه و هم اینکه رو اعصابه، اصلاً زندگی همینه زندگی این روزا یعنی مجموعه تلاشهایی برای رسیدن به موقعیت بهتر از حال در حالیکه خیلی هم مطمئن نیستی نتیجه این تلاشها موقعیتت رو بهتر می کنه یا نه

خوب باز این ذهن من شروع کرد پرواز کردن داشتم می گفتم که اصلاً توی دو هفته چیکار میشه کرد؟ خوب ما به همینم راضییم دیگه. فعلاً چاره ای نیست ولی خداییش نمیدونم توی این مدت چیکار کنم..هم می خوام تا می تونم پیش خانواده باشم هم پیش دوستام هم توی خیابونا ...نه نه برنامه ریزی نه اصلاً اسمشم حالم رو به هم می زنه و شاید هم شوک آنافیلاکسی بده. دلم می خواد دو هفته توی تهران رسماً استراحت کنم و به درس و پروژه و انگلستون فکر نکنم به آینده هم فکر نکنم میشه؟ فکر نمی کنم که بشه ولی اگه بشه چی میشه

Monday, March 10, 2008

My Lesbian Neighbour

بالای سر بنده یعنی اتاق طبقه بالا، یه دختر امریکایی زندگی می کنه که کاشف به عمل اومده که لزبین تشریف دارن. دوستان اروپایی ما هم خیلی روشنفکرانه هومو بودن رو عادی می دونن و می گن هر انسانی حق داره که هر انتخابی که می خواد داشته باشه و اینها به طور ژنتیکی همجنس گرا هستند یعنی همجنس گرا به دنیا میان و حتی اگه اون رو نقص بدونیم باید بهشون کمک کنیم که زندگی بهتری داشته باشن مثل کسی که معلول به دنیا میاد و همه بهش کمک می کنن که زندگی راحتی داشته باشه
گویا یک سری آزمایشات ژنتیکی هم بر روی موشها انجام دادن و ژن همجنس گرایی رو به بدن موش وارد کردن و موشه هومو شده. من که فعلاً وقت ندارم برم دنبالش بگردم ولی اگه یه وقتی پیدا کردم بعد از یافتن جی اسپات البته، روی وجود همچین ژنی هم مطالعه می کنم . در هر حال این قضیه بیشتر به نظر من یه اختلال روانیه که شاید این اختلال روانی در اثر یه اختلال ژنتیکی بوجود بیاد. حالا کاری به لزبین ها هم نداشته باشیم، من این گی ها رو اصلاً نمی تونم درک کنم. آدم جنس به این لطیفی رو ول کنه بره با مرد؟
از این هم که بگذریم، عجیبترین اتفاق این هفته این بود که یه دختر 24-25 ساله یونانی هنوز دست راست و چپش رو بلد نیست. یعنی بلده ها، اما به یونانی. به انگلیسی که بهش بگی قاطی می کنه. من نمی دونم این چطوری داره درس می خونه اینجا

Tuesday, March 4, 2008

Another Game

چه می کنه این بالاترین! وقتی من دوباره برگشتم به دنیای وبلاگ با یه موجود جدیدی آشنا شدم که پنج – شش سال پیش نبود به اسم بالاترین . سیستم رأی دادن و لینک دادنش جالب بود و وقتی خواستم که عضو بشم عضو جدید نمی گرفت. بعدش یه سایت جدید به همون سبک اومد به اسم دنباله و من هم فوری اونجا عضو شدم و با اومدن دنباله ، بالاترین که شاید احساس خطر کرده بود به نوعی دوباره شروع کرد به گرفتن اعضای جدید اما اینبار از طریق ارسال دعوتنامه اعضاء به کسانی که داوطلب عضویت در بالا بودن و من هم از انیشتین وبلاگستان پارسی یعنی آرش کمانگیر یه دعوتنامه گرفتم و شدم عضو. یکی دو بار امتحانی توی بالا و دنباله لینک گذاشتم و رأی و نظر و اینها ولی خوب چیزی که هست خیلی وقت گیره و اعتیادش از وبلاگ نویسی و وبلاگ گردی شدیدتره، در واقع اگر اعتیاد به وبلاگ رو به تریاک تشبیه کنیم، اعتیاد به بالاترین و دنباله یه چیزی مثل هروئینه. به هر حال چون که خیلی وقت ندارم که صبح تا شب بشینم لینک بفرستم یا نظر بدم و رأی بدم ، کاربر فعالی نیستم ولی شاید یه وقتی از این وقتا هم پیدا بشه. به هر حال دیروز که من این پست مربوط به سرمربیگری علی دایی رو نوشتم ، چون حدس می زدم بحث داغی باشه لینکش رو توی بالاترین و دنباله گذاشتم تا ببینم که نتیجش چی میشه و یه مقایسه ای هم بکنم اندر تفاوت این دو تا سایت. نتیجه اما به نوعی جالب بود چون لینک توی بالاترین خیلی سریع داغ شد و رفت صفحه اول و یه چیزی حدود 140 بار کلیک شد و 140 نفر اومدن اینجا درحالیکه به طور میانگین روزانه 8 نفر میان اینجا. اما در دنباله همون لینک 2 بار کلیک شد. با این حساب فکر می کنم دنباله برای رسیدن به بالاترین هنوز خیلی کار داره. شاید هم یه مشکلش همینه که خیلیها توی هر دو تا سایت عضون
یه اتفاق عجیب دیگه هم این بود که نمیدونم کی این پست ما رو برداشته گذاشته اینجا در سایت فردانیوز، البته پایینش لینک به اینجا رو داده ولی این هم تجربه جالبی بود

Sunday, March 2, 2008

Mr Head Coach!

فدراسیون فوتبال ایران در اظهارات ضد و نقیض بی سابقه عمل کرده، بعد از کلی حرفهای عجیب و غریب در مورد آمدن و نیامدن کلمنته و در نهایت عدم توافق با مربی اسپانیایی، گزینه های ایرانی مربی گری که از طرف فدراسیون اعلام شدند این افراد بودند: بیژن ذوالفقار نسب، افشین قطبی ، امیر قلعه نویی، مجید جلالی و محمد مایلی کهن. وقتی خیلیها پرسیدن چرا علی دایی بین اینها نیست گفتند که ایشون درگیر مسابقات مهم آسیایی هستند با تیم سایپا به همین دلیل در بین گزینه ها قرار نگرفتند. خلاصه تا همین دیروز ، هر بار یک اسم به عنوان شانس اول مطرح می شد، طبق خبر ها امتیازات قطبی بیشتر از بقیه بود ولی سازمان تربیت بدنی طرفدار حضور قلعه نویی بود و فدراسیون هم برای اینکه نه سیخ بسوزه و نه کباب ترکیب عجیب و غریب مایلی کهن و جلالی رو رو کرد که با قبول نکردن جلالی به مایلی کهن خالی تغییر کرد. تا اینجا من مونده بودم که این محمد مایلی کهن دیگه باید چکار می کرده که کسی بهش تیم نده ولی باز شانس سر مربی گری تیم ملی هست. اون از نتایج درخشانش در مقدماتی 98 فرانسه و بعدش افتخار حذف تیم امید و قطعی شدن حذف تیم قبل از تموم شدن بازیها و دو تجربه ناموفق در باشگاههای ایران ( سایپا و فولاد) که در هر دو مورد اخراج شده بود. قلعه نویی هم که امتحانش رو در جام ملتها پس داده بود و از بعد فنی و اخلاقی مردوده . قطبی از لحاظ حرفه ای و اخلاقی گزینه مناسبی به نظر میرسید اما به اعتقاد من هنوز برای سرمربی گری تیم ملی ایران آنقدر باتجربه نیست و کمی ساده به نظر میاد و باید با حاشیه های خاص فوتبال ایران بیشتر آشنا بشه. در همین احوالات و تفکرات بودیم که یک دفعه خبر جدید روی خروجی همه سایتهای خبری اومد: علی دایی به عنوان سرمربی تیم ملی انتخاب شد! باز هم نقض حرفهای قبلی مسئولان فدراسیون
انتخاب خوبیه چون هم وجهه و مقبولیت بین المللی داره هم کارش رو بلده ولی امیدوارم به نتیجه بکارگیری قلعه نویی نرسیم، چون اون موقع همه گفتن قلعه نویی گرچه در لیگ موفق بود اما برای مربیگری تیم ملی جوان بود. این مورد برای علی دایی هم می تونه پیش بیاد که امیدوارم نیاد. ضمناً الان خیلی بازیکن به درد بخور در تیم ملی نداریم و اکثر ستاره های سابق و لژیونرها افت کردند و همین کار رو برای نتیجه گیری سخت تر می کنه، برای همین بود که اگر مایلی کهن یا قلعه نویی هم انتخاب می شدند بدم نمیومد و برای همین دوست نداشتم که قطبی هم انتخاب بشه و حتی وقتی دیدم دایی بین گزینه های فدراسیون نیست خوشحال شدم چون اعتقاد داشتم باید یه چند سال کار باشگاهی بکنه و با سایپا بره جام باشگاهها و اونجا بین المللی بشه بعد بیاد تیم ملی
و اما محبوبیت داخلی، چیزی که اصلاً نمیشه روش حساب کرد، این ملت نشون دادن خیلی راحت و حتی در عرض چند دقیقه نظرشون نسبت به فرد مورد نظر عوض میشه. آخرین بازی تیم ملی با سوریه و مشکل گل نزنی تیم ملی و شعارهای تماشاگران در تشویق علی دایی در نهایت به انتخاب او به عنوان سرمربی تیم ملی منجر شد. اما مطمئنم که همین تماشاگران کافیه که تیم ملی در یکی بازیهاش به رهبری دایی به مشکل بخوره تا شعارهایی مثل دایی حیا کن تیم ملی رو رها کن رو سر بدن. البته این برای هر مربی در ایران محتمله ولی برای دایی مقیاسش بیشتره. در سالهای قبل نه کسی به این شدت در فوتبال ایران تشویق شده بود و نه به این شدت به کسی حمله شده بود و تازه اون آدم کسی بوده که کمترین نوسان رو در کیفیت بازیش داشته
مشکل دیگه ای که دایی در تیم ملی داره وجود همبازیان سابقش هستند، کسانی که خودش ادعا کرد در جام جهانی توی چشمش نگاه می کردن و بهش پاس نمی دادن و باند مهدوی کیا ، نکونام و کریمی متهمان اصلی هستند. حالا باید دید اینها که در هنگام همبازی بودن مخالف کاپیتان تیم ملی بودند در موقعیت شاگرد چگونه عمل می کنند و دایی با اونها چه برخوردی خواهد داشت! از همه جالبتر اظهارات علی کریمی هست که هفته گذشته از مربی گری علی دایی استقبال کرد و اون رو لایقترین فرد برای این مسئولیت دونست و این در حالی بود که اون موقع دایی بین گزینه ها نبود
در هر حال تیم ملی یه جوونگرایی لازم داره و خیلی نمیشه به لژیونرها دل بست و این تنها حسن مایلی کهن بود که اگه میومد می تونست این کار رو بکنه ، امیدوارم دایی این پروسه رو در تیم ملی شروع کنه و از همین دور مقدماتی اول که حریفهامون خیلی هم قوی نیستن اساس رو روی بازیکنهای آینده دار بگذاره، کاری که برانکو در آسیایی پوسان کرد و نتیجش رو با صعود بی دردسر به جام جهانی 2006 گرفت
البته یه نکته عجیب دیگه این بوده که دایی منتقد بسیار جدی علی آبادی و فدراسیون هم بوده و من فکر می کردم اگه انتخاب هم بشه قبول نکنه چون خیلی نمیشه به حمایت فدراسیون از دایی دل بست
در نهایت این انتخاب بازیهای تیم ملی رو برای من جذاب تر خواهد کرد. ببینیم چه می کنه علی دایی اینبار در قامت سرمربی تیم ملی فوتبال ایران

پی نوشت: اینجا هم می تونید اسامی کلیه مربیان تیم ملی رو در طول 66 سال عمر این تیم ببینید

Saturday, March 1, 2008

Fasting

یکی می گفت حالا به تو که تنهایی و خارجی روزه شاید واجب نباشه ها
خوب اگه یه همچین تبصره ای داشتیم که بد نبود ولی خیلی هم واجبه، خود روزه گرفتنه خیلی سخت نیست ولی این صبح پاشدنش همیشه فشار میاورد و حالا باید زودتر هم پاشم خودم همه چی رو آماده کنم در نتیجه میزان فشار میره بالا. حالا ببینیم چی میشه ، خلاصه یه لیست آذوغه نوشتم تا امروز برم خری
د

معضل بعدی اینه که به خاطر تقویم حرفه ای دانشگاه قبلی همیشه ما این موقع سال تعطیل بودیم و خیلی کار خاصی نداشتم و هم صبحها می خوابیدم و هم اینکه عصرا یه جوری خودم رو سرگرم می کردم ولی حالا به جز آخر هفته هر روز دانشگام و بیشترش هم آزمایشگاه و اونجا هم که 8 صبح بری توش دیگه معلوم نیست کی ازش بیای بیرون
راستی این پریود خانوما یه جاهایی هم به نفعشونه ها ، یه چند روز مرخصی میگیرن از خدا ، یه قانونی هم برای ما مردا بود خوب بود مثلاً در مواقع پریود مغزی معاف می شدیم.اصلاً خدا هم هوای اونا رو بیشتر داره