Thursday, February 28, 2008

What a Life!

خدمد خوددون و دوستادون و همساده ها دون! عارضم که الانی که دارم می نویسم ساعت 2:50 نصف شبه که البته چیز جدیدی نیست. تازه نیم ساعت پیش یه چای دبش قند پهلو زدم و نشستم که گزارش بنویسم برای جناب استاد راهنما. فکر کنم از عصر تا حالا نشستم که این گزارش رو بنویسم ولی خوب یه وقتا سایز یه قسمتهایی با تصاعد هندسی زیاد میشه و اوضاع میشه مثل امشب که بعد از این همه 1 صفحه نوشتم و حالا هم اومدم اینجا. کلاً وقتی تو حسش نباشم همینه. تازه هدفون هم در گوش و موسیقی هم گوش می دهیم و این موسیقی خود عاملی برای تشتت حواسمان شده و همینطور ما را می برد به خاطره هایمان مثلاً دارم انریکه گوش میدم که میگه "سام بادی وانتز یو سام بادی نیدز یو ..." بعد تراک بعدی یهو قمیشی سر و کلش پیدا میشه میگه "تو یه تاک قد کشیده" من هم که با اون قبلی توی 9 ماه پیش سیر می کردم یک دفعه میپرم به دوران دبیرستان. حالا یادم نمیاد که چی می خواستم بگم اینجا..آهان
یه صحبتی شد امروز در مورد پیر شدن ما که داریم به 30 نزدیک می شیم. به هر حال هر چی هم این گذر عمر رو تحویل نگیری خواهی نخواهی کارش رو می کنه و یک اثراتی روی خلق و خوی آدم میذاره، حالا اگه نخوایم بگیم پیری می تونیم بگیم پختگی ( نیای کامنت بذاری ته نگیره ها که میام غلطهات رو می گیرم) خلاصه این هم یه جور تکامله ، مثل دوران نوجوانی که از کودکی وارد جوانی میشی و یه چند سال آدم قاطیه و نمی دونه بچه هست یا جوون و دگرگونی روحی داره یا مثل یائسگی خانومها که یه عارضه داره به اسم گر گرفتگی و بلاشینگ که یه دفعه دمای بدنشون می ره بالا و گرمشون میشه و عرق می کنند و سرخ میشن و بعدش هم همه چی دوباره عادی میشه. این پایان دوران جوانی هم یه حال و هوایی داره. هم می خوای برگردی به قبل و حال و حول جوونیت رو بکنی هم هی به خودت نهیب می زنی که وقتش گذشته و کارای جدی تری داری برای آینده زندگیت. بعد یه جاهایی خسته می شی و می گی فاک به این زندگی یه وقتا هم چنان خوشحالی که خودت هم می مونی توی کار خودت. بی خیال من برم به ادامه گزارش نویسی برسم که صبح شد و در گوشم هم این زنیکه هی میگه آمبرلا الا الا ا ا ا

Wednesday, February 27, 2008

PhD in Master of Business Administration !!!

چندی پیش یکی از این دوستان اناث سابق آنلاین شد و بعد از حال و احوالهای اولیه صحبت به دوست پسر جدید چه خبر و اینها رسید و بعد از کلی ناز و عشوه از نوع خرکی فرمودن که بعله چند وقتی هست که با یکی دوست شده و دانشجو هستش و این حرفها. من هم همینجوری بر حسب عادت پرسیدم که چی می خونه؟ جواب صادر شد: ام بی ای در مقطع پی اچ دی

حالا این دیگه چه مدل رشته ای هست باشه تکلیف شما برید پیدا کنید و به من هم نتیجش رو خبر بدید لطفاً

Sunday, February 24, 2008

The Heaven

من از بچگی یه دید خاصی داشتم نسبت به مرگ خودم، اونم اینه که از وقتی فهمیدم که بعد از مرگ، آدم از خیلی چیزا سر در میاره خیلی خوشم اومد از مردن و اون هم بر میگرده به اینکه ذاتاً فضولم و کنجکاو. در نتیجه این خصیصه فضولی ، اینجانب از خردسالی تا همین الان که چندسالی هست از ربع قرن هم گذر کردم کلی سوال بی جواب داشتم که موکول شده به بعد از مرگ. از سوالهایی در مورد ماوراءالطبیعه و حد نهایی نیروی بشر و آینده جهان و اینکه آیا موجودات دیگه ایی هم در کرات دیگه هستن مثل ما یا نه و چگونگی استقرار صلح و حتی دین بعدی و اینکه مثلاً هدف ادیان بعدی بعد از صلح و وحدت بشر میره روی ایجاد صلح بین زمین و سیاره های دیگه یا نه و خلاصه از این چیزهای عجیب و غریب تا موارد جزیی زندگی مثل اینکه فلانی چرا فلان کار رو کرد یا بهمان حرف رو زد یا فهمیدن حکمت و دلیل مثلاً به انجام نرسیدن یه سری برنامه های زندگی هرچند هم که تو همه تلاشت را کرده باشی برای نهایی شدنش و یا مثلاً اینکه اونجاهایی که دو تا انتخاب داشتم برای حالا هر کاری، و من مثلاً "الف" رو انتخاب کردم، اگه "ب" رو انتخاب می کردم چی میشد

البته مسلماً اینها چون سوالهایی بی جواب هستن، همون موقع که در موردشون فکر کردم ، پرت شدن به گاوصندوق انتهای مغزم و وعده اون دنیا رو بهشون دادم که آروم بگیرن و بذارن به زندگیم برسم . همه اینهاست که باعث شده که مرگ برام یه چیز جذاب به نظر بیاد، البته نه اونقدر که بخوام برم به استقبالش ولی حس خوبی دارم بهش. در کنار این تنها مرگی که می تونم در موردش فکر کنم و قبولش کنم مرگ خودمه و در مورد بقیه کسایی که می شناسم اصلاً دوست ندارم فکرشم بکنم و فکر کنم اصلاً تحمل فکر کردنش هم نداشته باشم

حالا این قضیه فهمیدن خیلی چیزها در اون دنیا یه نتیجه دیگه هم داشته و اون هم بی اثر کردن دروغه. شخصی رو تصور کنید که مثلاً در غیاب یکی و به ضرر فرد غایب کاری بکنه یا حرفی بزنه که در حضورش نمی کنه و تمام تلاشش رو هم می کنه که طرف نفهمه. یه همچین آدمی وقتی لو بره چه حالی داره؟ حالا با دیدی که من دارم از این قضیه ، به هر حال فرد غایب اگه تو این دنیا نفهمه اون دنیا که می فهمه و آخرش طرف ضایع میشه پس در هر صورت باخته
برعکسش هم باز جالبه، مثلاً وقتی که یکی به آدم یه تهمتی میزنه و تو هرچی دلیل میاری که اینجوری نیست زیر بار نمیره، من در همچین مواقعی خیلی بهم فشار میاد ولی بعدش میگم خوب دیگه مشکل خودته نمی خوای قبول کنی خوب نکن، بالاخره بعد از صد سال اون دنیا می فهمی جریان چی بوده . همین کلی از فشار و عصبانیت کم می کنه
خلاصه گاهی اوقات وجود اون دنیا خیلی حال میده... اصلاً بهشت از این بهتر؟

Monday, February 18, 2008

Nostalgic post

دلم تنگ شده برای

رانندگی

ترافیک دیوانه کننده تهران مخصوصاً اونجا که وارد میرداماد میشی و پایتخت رو رد می کنی و همین که به پل میرسی دیگه تا خود میدون محسنی کارت میشه یک چرخه تکراری: کلاچ و دنده و گاز و ترمز

یه سری بزنم به پیچ خروجی حقانی شرق به غرب به مدرس شمال که جزو قشنگترین قسمتهای اون شهره به نظر من

صدر هم که حال و هوای خودش رو داشت با اون ترافیکای عصرش

رفتن به کافی شاپهای گاندی و آفتاب و شهرک

یک روز دو نفره با هوای نیمه ابری و همراه با نم بارون و حرکت به سمت لواسون به همراهی انواع و اقسام موسیقی در سبکهای مختلف

اه یاد اون ایران زمین بخیر با اون یارو بسیجیه که چشاش لوچ بود و صورتش داغون، می گفتن موجی شده توی جنگ

یه راننگی با سرعت بالا و لایی کشیدن در اتوبانهای دارای دوربین بی مصرف خارج از شهر و البته پاییدن زانتیاها
من که این اتوبان تهران قزوین رو با هر سرعتی رفتم محض رضای خدا یه عکس هم از ما نگرفتن البته بهتر مخصوصاً اگر در راه برگشت عکس می گرفتن احتمالاً جرایم سنگینتر هم می شد مثلاً جریمه و خوابوندن ماشین در پارکینگ و 100 ضربه شلاق
یادش بخیر یه بار هم یه پیک نیک رفتیم، رانندگی توی راهش خیلی بیشتر حال داد تا خود پیک نیک. من هنوز فکر می کنم اگه یه هلی کوپتر از بالا از این ده – دوازده تا ماشینی که توی اتوبان اینطور لایی می کشیدن فیلم می گرفت ، می تونستن در فیلمهای سینمایی ازش استفاده کنن

و سکانس پایانی : بعد از این همه رانندگی یه شیر پسته انبه هایدا می تونه شارژت کنه تا چیکار کنی؟ معلومه، رانندگی

خوب دیگه این هم یک مدل دلتنگیه، همیشه که لازم نیست دلت برای آدما تنگ بشه ، یه وقتها آدم دلش برای موقعیتها و مکانها و کارها هم تنگ میشه ، البته مانعه الجمع نیستن ولی یک جاهایی هست که این خاصیت رو دارن مثل لابراتوار تجریش با اون کامپیوتر پر از ویروسش ، اونجا یه جاییه که دلم برای خود ساختمون تنگ شده ولی برای آدماش نه درعین حال، در مورد جاهایی مثل رستوران و کافی شاپ چیزی که مهمه او دوستایین که باهات بودن و خاطره با اونها بودن باعث میشه اون جا برات یه جای به یاد موندنی و قابل دلتنگی بشه. در هر صورت چیز بیخودیه این دلتنگی و در حال حاضر غلظت انواع مختلفش در خون من بدجوری بالا رفته

Saturday, February 16, 2008

Manchester Utd 4 - 0 Arsenal

تا اومدم بجنبم و برم پایین بازی رو ببینم طول کشید و وقتی رسیدم دیدم که بعله دقیقه 20 نتیجه هم دو به صفر به نفع شیاطین سرخه،گلها رو هم رونی و فلچر زده بودن. قیافه دوستان آرسنالی هم که اصلاً تعریفی نداشت و با هر سوت داور فحش و ناسزا بود که نصیبش می شد، در همین احوالات بودیم که یک پاس خدا از کریک به نانی رسید و اونم مثل آب خوردن گل سوم رو به ینس له من زد. حال کردم این آلمانی بداخلاق توی دروازه بود امروز، نیمه دوم که شروع شد خبری از تغییر نبود و معلوم بود آرسنال شکست رو قبول کرده و تلاش می کنه که گلهای بیشتری نخوره و بازیکناش رو حفظ کنه برای بازی با میلان، کاری که البته یونایتد هم با بازی ندادن رونالدو و گیگز و ته وز و حتی هارگریوز انجام داده بود. اصلا هم جای خالیشون حس نمی شد این نانی که خودش یه پا کریس رونالدوه . به هرحال همون اولای نیمه دوم یک لگد وحشیانه از امانوئل ابوئه روی پاتریک اورا باعث شد که آرسنال نیمه دوم رو 10 نفره به بازی ادامه بده و اونجا بود که آرسن ونژه مثل بچه آدم رفت نشست رو نیمکتش و دیگه بلند نشد. بازی با حمله های پشت سر هم منچستر دنبال می شد و رونی هم چندتا گل رو نزد. حدود دقیقه هفتاد 5 تا تعویض انجام شد، 3 تا برای آرسنال 2 تا هم من یو. ساها و اسکولز وارد شدن جای رونی و آندرسون که واقعاً عالی بازی کرد. تصور کنید منچستر از آرسنال 3 به صفر جلو بود و یک لشکر ستاره هم روی نیمکت بودن. البته آرسنال هم آده بایور و فلامینی و سندروس رو در همین حین وارد بازی کرد اما دیگه خیلی دیر بود برای تغییر نتیجه. بعد از این تعویضها هم فلچر با یک هد گل چهارم رو به آرسنال زد و بعد از اون هم ساها دو تا گل رو خراب کرد و نانی هم چندتا حرکت تکنیکی اومد تا اینکه بازی تمام شد من هم بعد از مدتی طولانی یه برد دلچسب ببینم. این منچستر می تونه هم قهرمان لیگ برتر بشه هم جام باشگاههای اروپا و هم جام حذفی،اصلاً همین که گری نویل نیست خودش یعنی چند امتیاز بیشتر

Friday, February 15, 2008

Search approach

این گوگل و کلا جستجوی اینترنتی با همه کامل بودنش هنوز یکی از نیازهای من رو نتونسته رفع کنه...شما در هر موتور جستجویی یک لغت یا عبارت رو وارد می کنید و نتایج اون به اشکال مختلف مثل مقاله و وب سایت و عکس و فیلم و موسیقی و ... ظاهر میشه. اما من بعضی وقتها یه عکس دارم یا یک نمودار ، مثلاً یک عکس از ساختار شیمیایی یک مولکول که نمی دونم چیه و هیچ جا هم نیست که عکس رو مثلاً آپ لود کنی بعد بهت اطلاعات بده در موردش. اگه یه موقع همچین چیزی اختراع بشه خیلی پیشرفت بزرگیه در زمینه جستجوی اینترنتی. البته نمی دونم اصلاً عملی باشه یا نه ولی خوب لازم نیست حتماً بفهمه که اون چه عکسیه کافیه بگرده ببینه این عکسه در چه وب سایتهایی قرار داره همونها رو بیاره به عنوان نتیجه، این فکر نمی کنم خیلی فضایی باشه و عملی تره

Thursday, February 14, 2008

...

دوباره ترم جدید شد و مقاله و جستجو و کلاس و آزمایشگاه و ... این نیز بگذرد. دلم یه هیجان باحال و خوشحال کننده می خواد یه کم زیادی یکنواخت شده زندگی. حالا من اینو می گم پس فردا یه بلایی سرم میاد بعد خدا ظاهر میشه میگه اینم هیجان که می خواستی حالا خوب شد؟ پس دوباره تأکید میکنم هیجان خوب

امروز روز ولنتاینه و حتماً ترافیک تهران هم افتضاح تر از قبله و بگیر و ببند هم بیشتر. یادمه پارسال به همه کافی شاپا گفته بودن تعطیل کنن روز ولنتاین رو برای همین ترافیک بیشتر هم شده بوده. من که هیچ تجربه ای در این یک زمینه ندارم و دیگه هم از ما گذشته این قرتی بازیا ولی یه چیزی که برام جالبه اینه که خوب این روز ولنتاین قاعدتاً مال هر دو نفریه که همدیگر رو دوست دارن اما بعضیها هم معتقدن مال همه هست مثل عید که به همه تبریک می گن این هم همونطوره ولی من با همون طرز فکر اول موافقترم. اینجا هم ولنتاینش کلی قشنگه و از یکماه پیش ویترین مغازه ها پر شده از خرس و شکلات و قلب و هرچیز مربوط به این روز

در راستای طرح ارتقاء وبلاگی دنبال یک کنتور بودم ببینم اصلا کسی اینجا رو می خونه یا نه، بعدش دیدم گوگل یک برنامه ایی داره به اسم "گوگل آنالیتیکس" که خیلی باحاله و آمار جالبی میده مثلاً میگه در چه ساعتی و از کجا وبلاگ دیده شده و من هم رفتم و ثبت نام کردم و کدش رو هم همونجا که گفته بود گذاشتم ولی هیچ آماری نداد و صفر نشون می داد. بعدش داشتم در پوچستان قدیمیم پرسه می زدم دیدم این کنارش یه لوگو داره که آمار میده رفتم دیدم چه باحاله خیلی اطلاعات جالبی میده ، مثل نوع ویندوز کسایی که وبلاگ رو دیدن یا از چه کشوری و از چه لینکهایی وارد وبلاگ شدن یا اینکه از چه موتور جستجویی و با جستجوی چه لغتی وارد وبلاگ شدن. خلاصه اونجا ثبت نام کردم و این یکی جواب داد. آمارم هم در همون حدودیه که حدس می زدم ولی این آنالیزی که "پرشین استت" می کنه با حاله و استفادش توصیه می شه

Friday, February 8, 2008

Charlie Wilson's Gangster!!

هشدار: اگر می خواهید فیلمها را ببینید نخوانید

در این مدت تعطیلی 2 تا فیلم هم دیدم تا حالا ، یکی یه فیلم با شرکت "تام هنکس" و "جولیا رابرتز" به اسم "جنگ چارلی ویلسون" که رفتیم سینما دیدیمش و فیلم خوبی بود، کلاً من بازی "تام هنکس" رو از بچگی با اون فیلم مستهجن کمدیش "بچلر پارتی" دوست دارم، این هم خوب خیلی جدی تر بود فیلمش و موضوعش به طور کلی این بود که این "تام هنکس" که توی فیلم "چارلی ویلسونه" نماینده کنگره امریکاست و خلاصه با تلاشهاش کلی پول جور می کنه برای دادن اسلحه به افغانیها برای خلاص شدن از شر روسها که اون موقع شوروی بودن و همین هم باعث میشه که روسها شکست سختی بخورن و افعانستان آزاد بشه. ( بیچاره ها خبر نداشتن بعدش گیر طالبان و بعد امریکاییها میوفتن) چند صحنه فیلم هم جالب بود از جمله الله اکبر گفتن و شور انقلابی افغانیها بعد از نطق یکی از سناتورها و همینطور نشون دادن اینکه جمع کردن میلیونها دلار برای دادن اسلحه به افعانها در جهت مقابله با شوروی سابق! خیلی راحت تره تا جمع کردن 1 میلیون دلار برای ساختن مدرسه برای نوجوونهای افغانی تازه استقلال یافته

فیلم دیگه ای که دیدم "امریکن گنگستر" بود که "دنزل واشینگتن" توش بازی می کنه و یه فیلمه توی مایه های مافیا و این حرفها ولی خوب پایینتر از شاهکارهای سینما در این مورد. البته ساخت و پرداخت فیلم خوب بود و دیدنش توصیه میشه. نکته جالب این فیلم این بودش که بیننده، نقش منفی و مثبت فیلم رو دوست داره و همچین دلش نمیاد یکیشون شکست بخوره، چیزی که در پایان فیلم هم بهش می رسه. نکته اخلاقی داستان: اگر شوهر یا دوست پسرتان پلیس است قبل از هر کاری تلفن را از هستی ساقط کنید تا بعداً خودتان خماری نکشید ، من که خیلی دلم براش سوخت

این مدل نوشتن اسمها هم تقصیر بلاگره به من هم ربطی نداره

Thursday, February 7, 2008

Chocolate

دیروز نشستم یک پست نوشتم در مورد دو تا فیلمی که دیده بودم ، ولی چون توش از حروف انگلیسی هم استفاده کردم اینجا که می ذارمش قاطی می کنه، البته بلاگر چندوقتیه فرمت فارسی هم اضافه کرده و همه چی از سمت راست به چپ میشه ولی چند تا ایراد داره که ترجیح می دم همین فرمت چپکی رو استفاده کنم و فعلاً با مشکلاتش بسازم تا ببینم کی سر از کارش در میارم. اون پرشین بلاگ اچ تی ام ال راحت تری داشت خودم می رفتم دستکاری می کردم تمپلیت رو ولی این یکی هر چی نگاش می کنم چیزی ازش نمی فهمم. به هرحال بیخیال اون پست شدم شاید هم بعدآ پستش کنم ولی الان یه فیلم دیگه دیدم که قدیمیه و تولید سال 2000 هست ولی خوب ندیده بودم اسمش شکلاته و کلی مزه داد دیدنش. این هم از فواید اون کلاس مضحک میشاییل اشکیبه بود ، فکر کنم اون پیانیست نیمه کچل از این فیلمه تعریف کرد و این گوشه ذهن من مونده بود تا قبل از اینکه بیام دیدم یه دستفروش ( دی وی دی فروش) داره و خریدم و آوردم اینجا برای روز مبادا. خلاصه فیلم خوبی بود. این فیلم دیدنهای من هم تازه شروع شده و حالا حالا ها ادامه داره

تیم ملی هم که امروز حسابی ضایع کرده و ملت هم بعد از 7 ماه گل نزنی تیم، علی دایی رو تشویق کردن توی استادیوم، جالبه واقعاً طرف وقتی بود و گل می زد هو می کردنش حالا که نیست تشویقش می کنن. کلا این ملت ما کسی که موفق باشه و حس کنن بالا تره باهاش حال نمی کنن و همه سعیشون رو می کنن که زیرابش رو بزنن بعد که مطمئن شدن دیگه خبری ازش نیست حسرتش رو می خورن. من فکر کنم انقلاب ایران هم روی یه همچین فرهنگی بنا شده، حد اقل حسرت خوردناشون که همینجوریه، طرف شاه خائن بوده حالا شده خدا بیامرز... این هم ربط گودرز و شقایق توسط من ، کلی هنر می خواد بابا کم الکی نیستش که

Monday, February 4, 2008

Why you didn't make my day?

به همین راحتی...خیلی هم راحت نبود....کوچولوی قصه ما باز اومد خودشو لوس کنه ببینه همچنان نازش خریدار داره یا نه ولی خوب شرمنده عزیزم، از این بیشتر هم اگه مایه می ذاشتی باز هم خبری نبود، خدا کنه که گرفته باشی خودتم، مارمولکی دیگه می دونم که می گیری ! ولی خوب برای خودم سخت بود این مدلی بی تفاوت بودنم. دوستت که دارم ولی بی فایدست مثل خیلی از دوست داشتنای دیگه... اینجوری شد که تماس ایندفعت به جای حال دادن، برام ضدحال بود

Sunday, February 3, 2008

Racism

من یک چیزی کشف کردم که خیلی هم خوب نیستش یعنی اصلا خوب نیست و اون هم اینه که ما ایرانیا در حد زیادی نژادپرستیم و بعد با همه این نژاد پرستی با خودمون هم مشکل داریم. فارسیش میشه اینکه هندیها رو که می گیم اه اه دهاتین ، عربها رو هم که به دلایل مختلف تاریخی دشمنیم باهاشون، چشم بادومیا رو هم که حرفشو نزن، انگلیسیا هم برن بمیرن یه مشت آدم کهنه پرست، امریکاییها هم که بی فرهنگ و تمدنن. تازه به این هم بسنده نمی کنیم که، در ممالک خارجی که باشیم سعی می کنیم با ایرونیای دیگه هم ارتباطمون رو به حداقل برسونیم. حالا چراشو من هنوز نفهمیدم ولی یه حدسایی می تونم بزنم. خیلی برام عجیب بود که همیشه اونایی که خارج بودن می گفتن با ایرونیا کمتر ارتباط داشته باشیم بهتره، همینجا که اومدم هم یکی دوتا از بچه های دانشگاه که ایرانین گفتن ببین حواست خیلی به ایرانیا باشه و باهاشون قاطی نشو ، انگار نه انگار که حالا خودش ایرانیه و منم که ایرانیم پس چرا داری با من حرف می زنی تو که اینجوری می گی. منم برگشتم گفتم که خوب پس حواسم به تو خیلی باشه ؟ اونم گفت نه خودمون رو نمی گم که بقیه رو می گم!!! خلاصه که اگه کشف کردم این قضیه هموطن گریزی دلیلش چی می تونه باشه میام میگم اینجا. ولی در مورد اون قضیه نژاد پرستیه باید یه فکری به حال خودم بکنم چون خیلی ضایع هست ، دوستشونم دارما ولی وقتی می خوام یه نکته منفی در بارشون بگم، مثلاً طرف یه کار احمقانه کرده، فوری می گم خوب هندیه دیگه، یا از این عرب سوسمارخور چه انتظاری داری؟ شاید همون جوکهای ترکی و رشتی و قزوینی هم توی همین دسته باشن ولی عمراً این جوکها رو نمیشه کاریش کرد مگر اینکه چند نسل از من بگذره این ژنش رقیقتر بشه

Saturday, February 2, 2008

E.coli

این تهران هم که انگار آسمونش مشکل داره همینطور یه ریز برف میاد، ما که بودیم از این خبرا نبود که باید کل زمستون هی خواب برف می دیدیم تا یه بار از دستش در بره یه مقادیری در واحد چس مثقال برف بیاد و ما بریم برف بازی. اینجا هم که انگار کلاً از برف و این چیزا خبری نیست، نهایت سرمای هوا توی این یک ماه، 3 درجه بالای صفر بوده، دوستان می گن به خاطر گازهای تولیدی باکتری های روده ما مثل اشریشیا کلی است که هر جا میریم اینجوری میشه من هم می گم که نخیر، دلیل همان گرمای وجودمه. به هر حال اگه من رفتم آلاسکا ، بعد تبدیل شد به کویر لوط تعجب نکنید. نمی دونم این کویر لوط با اون قوم لوط مرتبطه یا نه ، اگه آره چرا قزوین اونجا نیست؟ شاید هم اصلاً این کویر لوت باشه نه لوط
از این اشریشیاکلی گفتم یادم اومد که یه جا خوندم که معلوم نیست چکار کردن با این باکتریه که میشه ازش انرژی گرفت. تا اونجایی که من بلدم این باکتری که جزو باکتریهای ساکن روده هست و فواید زیادی داره برای روده و هضم و جذب غذا، ازش در تولید داروها و پروتئینها توی قضیه ژن درمانی استفاده می کنن ،حالا اینا چه بلایی سر این بنده خدا آوردن که انرژی هم در می کنه دیگه بیل میرم، ولی جالب بود،خدا فسقل باکتری آفریده، هر روز تیتر اخبار علمیه ، بعد یه موجودات دیگه هم آفریده هر روز تیتر اخبار جنگی دنیان