Friday, September 12, 2008

One Year Passed

یک هفته هستش که از درس خبری نیست، دفاع هم بد نبود البته سیستمش خیلی فرق می کنه با اون چیزی که توی ایران داشتیم. اونجا اساتید قبل از دفاع تز رو می خوندن و ممکن بود از هر چیزی که نوشتی سوال بپرسن ولی اینجا چون هنوز تز رو نخونده بودن سوالهاشون در چارچوب همون 10 دقیقه پرزنتشن بود. البته اینجا هم از اون استادهای شبه خوزه ماری پیدا میشه که سوالهای بی ربط بپرسن و روی اعصابت با کفش پاشنه بلند راه برند ولی دیگه گذشت. البته همه هم تلافی سوالهاشو سر شاگردای خودش در آوردن و تقریباً نصف کلاس از این بیچاره ها سوال می کردن همه سوالها هم به سبک خودش بی ربط و کلی بود. این در حالی بود که موقع دفاع بقیه هیچ کدوم از دانشجوها سوالی نمی پرسید. حالا اونی که من میشناسم یه حال اساسی هم موقع نمره دادن می ده که ما باشیم گیر ندیم به سوگلیهاش


و اما بعد از دفاع با چندتا از این همکلاسیها رفتیم یه ناهار خوردیم که یعنی خیلی ما الان خوشحالیم که تموم شده و این حرفها و بدین سان زندگی از نوعی دیگر شروع میشه ، از همون روز افتادم دنبال یه اتاق و عجبا که خیلی سخت بود اون هم با این وضعیت نا معلوم که تو نمی خوای قرار داد بلند مدت ببندی و همه صاحبخونه ها هم دنبال قرار داد یک ساله . فکر کن آدم با اتو بوس و مترو هی از این سر شهر بره اون سر شهر و بعد چه خونه هایی، یه محله هایی که آدم فکر میکنه ناف بمبئیه یا شاید کابل یا علی آباد کتول. یه خوبش هم که پیدا می شد و تلفنی قرار می ذاشتی که بری ببینی همین که میرسیدی می گفت ببخشید همین پیش پای شما یکی دیگه اومد و تموم. بالاخره یه جایی پیدا شد و فردا صبح یعنی همین امروز یه چند ساعت دیگه باید برم خونه جدید. محلش رو دوست دارم یه جاهاییش شبیه همون طهران 3 خودمونه یه جاهاشم مثل شهرک و فرشته فقط فرقش اینه که از بر و بچ که هی با ماشین دور بزنن توش خبری نیست. خلاصه اون روز اول یه 3-4 ساعتی تو محله گشت زدم. خود خونه هم یه فلت 4 خوابه هست که اینطور که از قرائن بر میاد همه پسریم


ابن هم از زندگی بعد از درس، از دوشنبه هم دوباره باید برم دانشگاه یه دو هفته ای آزمایش کنم که ببینیم میشه یه مقاله پابلیش کرد یا نه. خلاصه از استراحت خبری نیست ، فقط دلخوشیم اینه که ماما و بابا دارن میان و شاید به هوای اونها ما بتونیم یه نفسی بکشم


امروزم که سالگرد جلای وطنه و یکسال پیش چمدون به دوش اومدم اینجا حالا دوباره توی همین تاریخ چمدون به دوشم. به این زندگی میگن زندگی حلزونی . خوب حرف زیاده ولی الان خوابم میاد بعداً میام بقیش رو می نویسم. فعلاً

No comments: