Tuesday, October 30, 2007

3rd world war?

من تا دیشب فکر می کردم که این آقای جرج دبلیو بوش امسال رفع زحمت می کنه و دیگه از جنگ و حمله احتمالی خیالمون راحت میشه ولی دیدم که نخیر، زهی خیال باطل و ایشون تا پایان سال 2008 هم کماکان بر اریکه ریاست جمهوری ایالات متحده تکیه می زنند. حالا با این وضعیت شاید هم به ایران حمله کنه ، مخصوصاً که به دعوای هسته ایی ایران وامریکا، دخالت در عراق هم اضافه شده و این دومی بیشتر امریکاییی ها رو تشویق می کنه که نیروی نظامی ایران رو منهدم کنن. من که فکر می کنم اگه این مردک بوش باز بخواد یه جنگ دیگه راه بندازه فاجعه از عراق و افعانستان خیلی بدتر باشه و رسماً جنگ جهانی سوم راه میوفته. چون ایران هم که بیکار نمی شینه ، به اسرائیل و اروپا و پایگاههای امریکا که دور و بر ایران هست حمله می کنه و حزب الله لبنان هم از اونطرف بهش کمک می کنه و خلاصه در بهترین وضعیت ، خاور میانه می ره رو هوا. من نمی دونم ایران حالا چه اصراری داره که توی عراق موش بدوونه و گزک بده دست این مردک دیوانه، حتماً این هم از اون حقوق مسلم ماست که بی خبریم ازش

نکته جالب اینه که همه سیاستمدارا و دولتمردای دنیا مثل بوش و احمدی نژاد و صدام و .... همه کارهایی که می کنن رو به نام ملت خودشون انجام می دن ولی وقتی به مردم نگاه می کنی، می بینی اکثریت افراد اون جوامع با سیاستهای رهبراشون مخالف هستن و از اون جالبتر اینه که با همه این مخالفتها باز دور بعد میرن بهشون رأی می دن

همه این مسائل رو که کنار هم بگذاری، به این می رسی که همش بازیه، ولی بازی که با جون مردم بی گناه جلو میره، یه مشت آدم دیوانه به اسم دین و وطن پرستی و ... هر کاری که می خوان می کنن. اصلاً هم فرق نمی کنه که رهبر امریکا باشه یا ایران ها، همشون مثل هم هستن. اگه یه بار صحبتهایی که بوش برای ارتش امریکا می کنه رو گوش بدین متوجه می شین که همون چیزایی رو می گه که رهبر ایران می گه، تفاوت در زبان و دینه، اون می گه باید از حق مردم دنیا دفاع کنیم و در برابر خدا و مسیح مسئولیم و باید صلح به وجود بیاریم، این یکی هم میگه باید از اسلام دفاع کنیم و به حقمون برسیم . این به اون یکی میگه شیطان بزرگ، اون یکی هم میگه محور شرارت. اون یکی ابرقدرته و زورش بیشتره و این یکی نفت داره و بهش می نازه ، که اصلاً من معتقدم این نفت و این منابع زیر زمینی خاور میانه هست که باعث بدبختی مردم این کشورا شده ، به خاطر اینکه قدرتای بزرگ به خاطر این نفت می خوان این منطقه رو تحت سلطه خودشون داشته باشن و همیشه یه آشوبی به پا می کنن. به هر حال امیدوارم دوباره جنگ راه نیوفته و بالاخره اینا از خر شیطون بیان پایین

Friday, October 26, 2007

IPLTS ( International Persian Language Testing System)

بچه محلایی که من دیدم همه جوون بودن، رأی هم ندادم به جاش رفتم شمردم و همون بار اول سه نفر انتخاب شدن و کار به دور بعدی نکشید. تازه بالاخره یه نفر که طرفدار منچستر یونایتد باشه هم پیدا کردم خونش هم چسبیده به استادیوم آرسنال.
این اسم مردم رو هم یاد گرفتن سخته ها ، هر جا میرم آدمای جدید می بینم و اسمای جدید. تازه من تونستم اسم همکلاسیهامو یاد بگیرم این 10 تا هندی خداییش اسماشون سخته ، هنوز بعضی از بچه ها همه اسمها رو بلد نیستن. اسم خودم هم فکر کنم برای این خارجی ها مشکله، هر دفعه که اسممو میگم باید چند بار شمرده تکرار کنم تا بفهمن. البته این اسم قشنگ من واسه ایرونیا هم سخته چه برسه به این خارجیا که فارسیشون هم ضعیفه. چی میشد جای انگلیسی ، فارسی زبون همه دنیا میشد؟ مثلاً هر کی می خواست بره یه جا درس بخونه به جای امتحان تافل و آیلتس امتحان ادبیات و دستور زبان و انشاء می داد ولی جداً این زبان واحد خیلی جالبه، این همه آدم از همه جای دنیا اینجان و همه با یه زبون با هم حرف می زنیم. بدم نمیاد اگه یه موقع وقت کردم برم تحقیق کنم ببینم چی شد که این زبان انگلیسی عالم گیر شد و مثلاً فرانسوی که یه موقع زبان معروفتری بوده کمتر کاربرد بین المللی داره ، البته فکر کنم بیشتر از اینکه انگلیسیها مؤثر باشن، امریکاییها باعث گسترش این زبان شدن . خوب خارجیا آخر هفته خوش بگذره، ایرونیا هم هفته خوبی رو شروع کنین. شب بخیر

Thursday, October 25, 2007

Vote

امروز از صبح یه بند بارون اومد و هوا گرفته بود. دیگه کم کم باید با روزای آفتابی خداحافظی کنیم ، منم امروز از خونه بیرون نرفتم و مثل بچه های خوب نشستم درس خوندم. یه وقتا خودم خندم می گیره سن بابا پیره شدیم هنوز داریم درس می خونیم

اتفاق مهم هم این بود که بالاخره اینجا هم ما رو شناختن و نامه محفل هم رسید و از اون جالبتر اینه که فردا یه جلسه هست برای انتخاب 3 عضو جدید برای محفل محلی. خوب من که تا حالا همچین چیزی رو به خاطر شرایط ایران تجربه نکردم، برای همین برام جالبه ولی مشکل اینه که هیچکس رو هنوز نمی شناسم ، حالا فردا می رم ، شاید هم رأی ندادم. مهم همون رفتنشه و شناختن بچه محلامون. کل تعداد افراد ذیرأی به 30 تا نمی رسه ، بریم ببینیم چی میشه

Wednesday, October 24, 2007

Everything

آدم اینجا توی غربتستان که زندگی می کنه دلش واسه خیلی چیزا و خیلی آدما تنگ میشه. حالا برای اون دسته افرادی که باهاشون خاطرات خوبی رو داشته تنگ بشه طبیعیه ولی اینکه مثلاً دلت برای ترافیک خیابونای تهرون و بوی دود و صدای بوق ماشین و این چیزا هم تنگ بشه یه کم عجیبه ولی تا اینجا نباشی که نمی فهمی من چی میگم. احتمالاً اینجوری پیش بره دلم برای پلیس و بسیج و این چیزا هم تنگ میشه که انشاءالله کار به اونجاها نمیکشه . راستی اینجا هم باید برای همه چی بری توی صف تا نوبتت بشه، دیروز یه موبایل می خواستم بخرم 45 دقیقه توی صف بودم که نوبتم بشه . از بس که با مشتری حرف می زنن اینا. تا مطمئن نشن که همه چی رو فهمیدی و جایی برای شکایت کردن احتمالی باقی نمونده که ولت نمی کنن. کلاً اینجا همه چی همینطوره و همه جا پر از هشدار و اخطاره که مراقب باش مثلاً شست پای سگ همسایه نره تو چشمت و حالا اگه خدای نکرده رفت یکی از این 4 گزینه رو داری و قس علی ذلک
توی این کشورای اروپایی ، آثار باستانی خیلی اهمیت داره، وقتی به باقت و معماری شهرا نگاه می کنی می بینی که سعی می کنن تا اونجا که امکان داره بافت قدیمی رو حفظ کنن. مثلاً خونه رو نوسازی و بازسازی هم اگه بکنن داخلش رو تغییر می دن و نما رو از بین نمی برن. یه جورایی در عین حالیکه همه چی مدرن هست قدیمی هم هست این بیشتر از همه جا توی انگلیس دیده می شه و اصلاً اینجا حس نمی کنی که در قرن 21 زندگی می کنی همه چی قدیمیه و به قول رفیقمون مال دوران شرلوک هولمزه . ولی باطن رو که می بینی متوجه می شی که از علم روز خیلی هم خوب دارن استفاده می کنن، گرچه خیلی چیزاش هم اینجا با سلیقه ما جور در نمیاد و مثلاً اکثر ایرانیا امریکا رو بیشتر می پسندن. اتفاقاً شباهاتهای ایرانیا و امریکاییها خیلی زیاده. این استاد امریکاییمون می گفت شما با این همه شباهتی که بین سیستم های امریکا و ایران هست چرا اینقدر می گید مرگ بر امریکا؟؟؟
از آثار باستانی گفتم ، بگم که ما واقعاً یه گنج داریم توی ایران قدرش رو نمی دونیم با اون همه آثار باستانی که توی هر شهر و روستای ایران هست. اینا اینجا فلان کس از فلان پیاده رو رد می شده ، یه تیکه فلز برداشتن و روش نوشتن و با میخ زدن به زمین و در و دیوار. مثلاً خونه چارلز دیکنز که 3 ماه توش کتاب می نوشته، شده موزه بعد ما توی ایران سد می سازیم که قبر کوروش بره زیر آب و از بین بره، هیچکس هم عین خیالش نیست

Sunday, October 21, 2007

Sun Doping



توی زندگی هر کسی یه سری چیزا هست که باعث میشه روحیش بهتر شه. بعضی از این موارد روحیه افزا برای همه مشترکه مثل شنیدن خبر خوب و موفقیت توی یک کار و این جور چیزها. بعضی دیگه هم بسته به موقعیت و شخص و به طور کلی بسته به محیط، متفاوته برای هر کسی. مثلا من هیچوقت فکر نمی کردم که دیدن خورشید و یه روز آفتابی اینقدر اثر مثبت بگذاره روم ولی اینجا که اومدم یکی از مهمترین چیزا همین خورشیده. یعنی اون روزی که آفتابیه من خیلی سرحال ترم.مخصوصاً اگه هواشناسی هم گفته باشه که ابریه ولی تو پاشی ببینی آفتابیه. البته خیلی هم نمیشه بهش خوش بود جون در عرض کمتر از یکساعت همون آسمون آفتابی میشه ظلمات و پر از ابر میشه و بارون میاد و به قول اینا توی یک روز همه جور آب و هوایی رو اینجا تجربه می کنی. امروز هم از اون روزای به یاد موندنی بود چون من هر چی نگاه کردم یه تیکه ابر هم ندیدم و برای یادگاری از خود خورشید خانم هم عکس گرفتم و بعدش هم رفتم یه چرخی زدم توی خیابونا و جاهایی که قبلاً نرفته بودم رو دیدم
بقیه چیزهای عجیب دیگه ای که اینجا دوپینگ روحیه می کنن ، خوشمزه از آب دراومدن غذایی هست که خودت درست کردی، فهمیدن همه درسا سر کلاس و موارد شبیه اینهاست

Saturday, October 20, 2007

Iranian Night

دیشب بسی کیفمان کوک شد چه که با برخی دوستان سابق که هم اکنون در اقصی نقاط بریطانیای کبیر مشغول تحصیل علوم مختلفه می باشند ملاقاتی نمودیم و شامی نیز در رستورانی ایرانی میل کردیم و به رسم معهود پس از آن استکانی چای نوشیدیم و خداحافظی کنان به منازل خود بازگشتیم. در اینجا لازم است که از مسئولین محترم نیز تشکر کنیم خصوصاً آن مستر انگلیسی عضو محفل که در رستوران ما را همراهی کردی و چندین ساعت تمام مکالمات شیرین پارسی ما را تحمل کردی ونه تنها لب به اعتراض نگشودی بلکه نام غذاهای ایرانی را یک به یک آموختی


نکته ای که در این میان از قلم افتاد آن زیارت غیرقابل پیش بینی بود که بسیار به جا و زیبا بود، گرچه من نه مثل برخی گریستم و نه مثل برخی دیگر دوربین به دست عکاسی خود را آزمودم . به هر حال طبیعت افراد مختلف است و هرکه راه خود را می رود و همه اش به یک نقطه منتهی می گردد انشاءالله

Friday, October 19, 2007

Contradiction

نفر ششم آپارتمان ما هم اومد و اینجا هم ظرفیتش تکمیل شد. نه از دختر سوئدی و این چیزها خبری نیستش، طرف یه دختر چینیه! من که هنوز ندیدمش ، البته خیلی هم عجله ندارم که ببینمش. نژاد پرست نیستم ولی به هر حال از بچگی حال نمی کردم با این زنای چشم بادومی مخصوصاً چینی ها. باید کلی دقت کنی که بفهمی طرف زنه یا مرد
دیشب هم اینجا یه پارتی داشتیم و حدود 20 -25 نفر اومدن آپارتمانمون رو مزین کردن و رفتن . بد نبود دیگه دارم عادت می کنم به این مدل مهمونی که مهمترین چیزش نوشیدنه و نوشیدن. منم به خل بازی های اینا می خندم دیگه
از اتفاقات لندن که بگذریم می رسیم به همون طهرون خودمون که دلم کلی تنگ شده براش. ولی خوب یه اتفاقاتی توش می افته که آدم ترجیح می ده خیلی هم دلش تنگ نشه. بله دیروز برادران غیور نیروی انتظامات زحمت کشیدن رفتن پشت بوم خونمون رو پاکسازی کردن. حالا شما هی ناشکری کنین بگین این دولت خدمتگذار نیست. یه مملکت نشون من بدین که توش پلیس بدون اینکه تو ازش بخوای اینقدر متعهد باشه و بیاد پشت بوم خونت رو تمیز کنه و این قارچهایی که شبیه دیش ماهواره هست و بیماریزا هم هستن رو از اونجا بکنه و ببره و حتی اگه تو در رو باز نکنی ( مثلاً خواب بودی یا حمام بودی یا به هر علتی صدای زنگ رو نشنیده باشی) از پشت بوم همسایه میاد و وظیفش رو انجام می ده. من واقعاً جا داره ازشون تشکر کنم انشاء الله روزه هایی که گرفتن در ماه مبارک هر کدومش 1000 تا صواب اضافی داشته باشه. من واقعاً نمی دونم در دین مبین اسلام حکمی مبنی بر اخذ اجازه برای ورود به خانه و پشت بام منزل هست یا نه. اگه نیست که خوب نمیشه بهش گفت کاملترین دین ، اگه هم هست پس این کارها تحت لوای اسلام چه معنی داره؟

Tuesday, October 16, 2007

Adaptation

الان دو تا فنجان چای ریختم برای خودم و نشستم که پست امشب رو تایپ کنم، وقتی داشتم چای رو درست می کردم یاد دوران کودکیم افتادم که همیشه تی بگ رو از چای سنتی بیشتر دوست داشتم و یه حس و حال خاصی داشت وقتی تی بگ رو می زدم توی لیوان آب و به همین راحتی چای آماده می شد. همیشه هم جای اونا توی کمد پایین ویترین نارنجی خونه بود و من تا چشم مامان رو دور می دیدم می رفتم سراغشون. اون موقع هیچ وقت فکر نمی کردم که این فانتزی کودکانه بشه عادت هر روزه من توی غربت
امروز همش توی خونه بودم و مشغول درس خوندن. ظهرهم برای خودم داشتم غذا درست می کردم که ایلیاس اومد توی آشپزخونه. اون هم تقریباً مثل خودم توی خونه خودشون کاری به کار خونه نداشته و هنوز غر می زنه موقع پخت و پز و بقیه کارای زنونه. بهش گفتم ایلیاس من و تو توی این یکسال اگه هیچی نشیم ، حتماً دو تا کدبانوی خوب می شیم ، کلی خندید و با اون لهجه قشنگش گفت نه رو من حساب نکن که نه استعدادش رو دارم نه علاقش رو
ولی آدم فکر که می کنه می بینه توی هر موقعیتی که قرار می گیره باید بتونه خودش رو با اون منطبق کنه، مثلا من هفته ای یک بار هم برای خودم چای نمی ریختم چه برسه به بقیه کارا ولی اینجا دیگه راه دیگه ای نیست ، این کارا هم خیلی مشکل نیست. یه جورایی خوشم میاد از تجربیات جدید. بدترین موارد زندگی اینجا یکی تنها بودنه و دلتنگیه یکی هم ماشین نداشتن ، باز با دلتنگیه هم کنار اومدم ولی با این بی ماشینی هنوز نتونستم کنار بیام ولی مطمئنم به این هم عادت می کنم مخصوصاً که با وضع خیابونای اینجا فکر رانندگی رو فعلاً از سرم بیرون کردم چون احتمالاً میرم لاین مخالف ، شما باشین اشتباه نمی کنین؟

Monday, October 15, 2007

NDF

بالاخره ضیافت لندن رو هم رفتم. خوب بود جو دوستانه خوبی داشت و نکته جالبش این بود که همه افرادی که اومده بودن یا ایرانی بودن یا ایرانی زاده ، حالا چرا ایرانی زاده؟ چون نه قیافشون شبیه ایرانیا بود نه ایرانو دیدن نه فارسی بلدن، فقط اسمشون ایرانیه و پدر و مادرشون. یکیشون که اینقدر لهجه انگلیسیش غلیظ بود که من فکر می کردم جد اندر جد انگلیسیه ولی بعدش فهمیدم که والدینش ایرانین. به هر حال باز به همینا که پای ثابت اون ضیافت هستن و تشکیلش می دن. یه پسر دانشجو از برونئی هم بود که خیلی آروم نشسته بود و یه وقتا که ما فارسی با هم حرف می زدیم بیچاره سرشو می انداخت پایین. این دوست ما هم اومد براش حرفا رو ترجمه کنه وسطش پشیمون شد. برنامه هم بد نبود، با این تغییراتی که توی ایران شده حالا میشه بگی ضیافتهای اینجا شبیه ایران هم هست. یه قسمت روحانی، 2-3 تا نص در ارتباط با موضوع و بقیش هم شور و مشورت و برنامه نونهالان و پذیرایی. حالا ببینیم جمعه چطوره چون دانشجوهای ایرانی اینجا رو دعوت کردن و برامون برنامه تدارک دیدن

Sunday, October 14, 2007

Flatmates

توی این خوابگاه ما که تشکیل شده از آپارتمانهای مختلف که هر کدوم 6 تا یا 4 اتاق دارن، آدمای مختلفی از کشورای مختلف اومدن و این کسایی که من باهاشون هستم 3تا پسر از یونان و بلژیک و پاکستان هستن و یه دختر از امریکا. خیلی همدیگرو نمی بینیم مگر اینکه اتفاقی توی آشپزخونه ببینیم همدیگرو. بعضی وقتا هم می شینیم و بحثهای جالبی می کنیم مثلاً پریشب رفتم که آب بخورم و بخوابم دیدم فیلیپ و عثمان (بلژیک و پاکستان) دارن در مورد خاور میانه و مشکلات مردم اونجا و این چیزها حرف می زنن و من هم موندگار شدم و خلاصه تا 2-3 نصف شب نشستیم از دین و مذهب و نفت و امریکا و ایران و پاکستان و اروپا و .... حرف زدیم. این فیلیپ هم خیلی دوست داشت احکام دینهای بهایی و اسلام رو بدونه و هی از ما سوال می پرسید. خلاصه هم گفتگوی بین ادیان بود هم گفتگوی بین تمدنها. تازه فیلیپ وقتی فهمید که دوست پسر الیزابت قراره بیاد اینجا کلی ناراحت شد، حالا خوبه خودش دوست دختر داره ها اونم برزیلی. از همه با حالتر ولی این ایلیاسه که یونانیه و تپل هم هست و منو یاد یکی از دوستام میندازه که اونم تپل بود. دیشب بهش می گفتم که دوست داری نفر ششم این ساختمون کی باشه؟ و اونم سرشو تکون داد و نا امیدانه گفت : یه دختر سوئدی. بعدشم گفت البته دخترای اینجا یا همه دوست پسر دارن یا نمی خوان با کسی دوست شن یا اینکه لزبین هستن. حالا من باید کشف کنم که کدوم اینا لزبین هستن این ایلیاس که لو نداد . فکر کنم ایلیاس همون الیاس خودمون باشه این یونانیا این شکلیش کردن
تازه اینا بچه های ساختمون من هستن، بچه باحالا مال ساختمون بقلی هستن که همش توی لابی پای تلویزیون نشستن. من که خیلی وقت ندارم برم باهاشون صحبت کنم ولی اون هفته اول که کلاسا شروع نشده بود کلی می خندیدیم از دست این اراذل

Saturday, October 13, 2007

Indian American English Accent !!!

به طور کلی درس خوندن کار مشکلیه، مخصوصاً اگه توی کشور دیگه ای باشی و استادا هم به یه زبون دیگه حرف بزنن، اونموقع هم باید بفهمی طرف چی میگه هم بفهمی درسه چی بوده، هر چقدر هم به اون زبان مسلط باشی باز هم سخته. حالا در کنار این لهجه های متفاوت اساتید هم در نوع خودش جالبه. این دانشگاه ما همونطور که دانشجوهاش از همه جای دنیا هستن ، استاداش هم بین المللی هستن و از امریکا و یونان و هند و خود انگلیس استاد داریم. همکلاسی های ما هم از هند و کویت و سودان و تایلند و مالزی و غنا هستند.البته بماند که نصف کلاس هندی هستند و از بقیه کشورا فقط یک نفر هستش، به استثنای ایران که 2 نفریم
حالا این هندی ها لهجه انگلیسیشون در نوع خودش بی نظیره و من هر چی هم سعی می کنم نمی تونم بفهمم دقیقاً چی میگن و معمولاً حدس می زنم که چی دارن میگن. اون استاد هندی مون هم تازه کلی بهتر حرف می زد ولی باز من و اون دختر ایرانیه همکلاسیم نمی فهمیدیم چی میگه ولی یه استاد داریم امریکاییه و حرف نداره اصلا با لهجش مشکل نداریم. دیروز هم سر ناهار داشتیم با بچه ها در مورد همین لهجه ها صحبت می کردیم و همه می گفتن که از همه بهتر حرفای این امریکاییه رو متوجه می شن ، این وسط این دوستان هندی ما فرمودند که ما هندی ها هم لهجه امریکایی رو به بریتیش ترجیح می دیم و کلاً ما هم امریکن صحبت می کنیم و توی هند هم با لهجه امریکن به ما زبان یاد میدن. من که حسابی خندم گرفته بود ولی خوب نمی شد اونجا خندید. بالاخره این هم یه درس بزرگه برای ما که بدونیم لهجه هندی همون امریکن انگلیشه

Friday, October 12, 2007

Why?

دیشب این کلمه پوچستان رو توی گوگل زدم و بالاخره تونستم پوچستان سابق رو باز کنم، پسوند انتهای آدرس عوض شده بود
تازه چند تا وبلاگ دیگه هم دیدم که اسمشون پوچستان بود و همشون هم توی همین مدت که من نبودم راه افتاده بودن، به هر حال کپی رایت که نداریم
امروز رفتم بانک و بالاخره این پولها رو ریختم تو حساب. این انگلیسیها هم یه چیزاییشوون خیلی عجیب غریبه و یکی هم این باز کردن حساب بانکیه که واسه من 1 ماه طول کشید
شیر آب گرم و سرد هم اینجا جداست و من هرچقدر فکر کردم نفهمیدم چرا. حمام های خونه های قدیمی هم دوش نداره، خیابونا و ماشینا رو هم که خوب می دونستم اینجوریه ولی هنوز هم بهش عادت نکردم و مقع رد شدن از خیابون بعضی وقتا اشتباه می کنم
من نمی دونم چه منطقی پشت این هست که برعکس همه دنیا هستن فکر کنم خودشون هم ندونن
خوب برای امشب کافیه دیگه بای

Thursday, October 11, 2007

History

توی این چهار سالی که ننوشتم اتفاق مهمش این بود که درسم ایران تموم شد و منم از لندن پذیرش گرفتم برای فوق و اومدم یک سالی اینجا درس بخونم تا ببینم بعدش چی پیش میاد، زندگی عاطفی هم مثل همون چهارسال پیشه با این تفاوت که اون موقع یکی دو نفر بودن که دوستشون داشتم ولی الان همچین کسی وجود نداره
راستی نمی دونم چه بلایی سر این وبلاگ قبلی من اومده که اصلا دیگه لینکش باز نمیکنه و حتی خود پرشین بلاگ هم نمیشه باز کرد. حیف شد نوشته های اون موقع ها رو دوست داشتم و حالا دیگه نمی تونم بخونمشون
خدمت هم مثل قبل بود تا 6 ماه پیش و از اون موقع به بعد به خاطر تغییرات جدید سیستم عوض شد. حالا دیگه ببینم اینجا چه مدل تشکیلاتی داره، هنوز که جایی نرفتم
دوست و رفیقام هم هر کی رفته یه جای دنیا و صمیمیا هنوزم مجردن
خوب دیگه چیز خاصی یادم نمیاد در مورد این مدت بگم، هر چی بوده یه سری اتفاقات روزمره زندگی بوده که دیگه اینجا جاش نیست
پس بای تا بعد

Wednesday, October 10, 2007

Intro

من دوباره بعد از چهار سال اومدم که بنویسم، خونه قبلیم که راهم نداد ، من هم اومدم خونه جدید می نویسم ولی با همون اسم قبلی
می دونستم که یه روزی بر میگردم ولی نمی دونستم که چه موقع و از کجا
قبلاً که می نوشتم کلی دوست حقیقی و مجازی داشتم که وبلاگ رو می خوندن و اون موقعها وبلاگ نوشتن و خوندن حسابی تازه باب شده بود و خود من روزی 10 تا وبلاگ می خوندم بعضی وقتا هم بیشتر اما اینجا فکر نمی کنم کسی بخونتش اینجوری بد هم نیست هر چی بخوای راحت می نویسی بدون ملاحظه اینکه حالا اینو فلانی بخونه خوب نیست و این چیزا
نمی دونم چی میشه که آدم میاد و می نویسه یه دلیلش شاید تنهاییه شاید هم ثبت خاطرات و افکار و توهمات و خیالات و همه چیزای درونی خودم. بعدش که آدم میاد می خونه نوشته های قبلیشو حس جالبی داره. یه نوشته آدمو می بره به همون دورانی که اون رو نوشته
خوب فکر کنم لازم باشه این رو هم بگم که من 1 ماهه که از تهران اومدم لندن که درس بخونم و فکر کنم توی چند تا پست بعدیم از این یکماهه بگم یه چیزایی. فعلاً همین برای شروع کافیه. عزت زیاد