Friday, May 29, 2009

Summary

از ژانویه تا الان اتفاقایی که افتاده اینجور بود که من یه 40 روزی رفتم ایران و پیش فامیل و رفقا خوش گذشت و البته کلی هم رانندگی. اما دیگه جاده های ایران حال نمیده اونجا هم باید آروم بری من هم حوصلم سر میره اگه بدون هیجان باشه رانندگی
همون اولای سفر بود که خبر ردیف شدن دوره دکترا رسید و کلی از وقت ما رفت برای همین کارهای اداری مربوط به ثبت نام و بعدش هم عوض کردن ویزا، یه حالی هم به کله کچلمون دادیم و اون هم برنامه ای بود برای خودش، هنوز که هنوزه یه جاهایی از موهام بوره بس که اکسیدان ریختیم روی این سر
بعدش هم که برگشتم جزیره و از لندن اومدم شهرستان برمینگهام که تیم فوتبالش اگه گفتین چیه؟ آ باریکللا استون ویلا. شهرش بدک نیست ولی از اونجایی که دانشگاه ما چسبیده به سیتی سنتر و خیابونهای اصلی من هنوز جاهای دیگش رو ندیدم. توی خود کمپوس هم یه اتاق گرفتم که اینقدر افتضاحه یکماه دیگه عوضش می کنم با یه اتاق بزرگتر
پروژه هم که از همون روز اول که وارد شدم شروع شد و خانم سوپروایزر اسکاتلندی با اون لهجه نامفهومش گفت که احتیاجی به مقاله خوندن نیست شروع کن به کار که باید 3 ساله تمومش کنی و ما هم گفتیم چشم
آهان اسباب کشیم هم باحال بود یه ماشین کرایه کردم از لندن روندمش تا اینجا و بالاخره چپکی روندن رو هم تجربه کردیم، اولش همش دستم توی در بود دنبال دنده می گشتم ، خلاصه این هم باحال بود ولی من هنوز نفهمیدم چرا اینها با بقیه جاها باید فرق داشته باشن
دیگه اینها اهم اتفاقهای این مدت بوده
دیشب هم که شب یونایتد نبود و به جز 10 دقیقه اول بقیه بازی رو واداد به بارسا، به هر حال اشکال نداره امسال ما هم 3 جام بردیم و بارسا هم تیم خوبی بود و حقش بود قهرمانی
ایران هم که الان اوضاعش حسابی شیر تو شیره قبل از انتخابات و همه در حال خالی بندی هستن که من چنان می کنم و ... و من موندم این ملت هم چه ساده همه گذشته رو فراموش می کنن و همه جا رو پر کردن از تبلیغ حتی فیس بوک رو. من یه دوست دارم عکسش رو برداشته یه صفحه سبز گذاشته ما رو هم خفه کرده با این دعوتنامه هاش ، خلاصه این مدت هم می گذره و 4 سال دیگه دوباره همین آش و همین کاسه. توی این 4 تا کاندیدا من هر چی نگاه می کنم به نظرم همشون مثل همن یعنی اگه مثلاٌ قبلاً خاتمی و ناطق نوری حداقل ظاهراً خیلی با هم اختلاف داشتن ، این چهارتا در حد صدم درصد با هم اختلاف دارن
آخیش بعد از مدتها اومدم اینجا کلی نوشتما، کلاً خیلی سرحال نبودم امشب اومدم اینجا بهتر شدم گویا، باز هم میام، فعلاً

Wednesday, May 6, 2009

Hello again!

الان باید برم بخوابم فقط اومدم اینجا رو گردگیری کنم بعد از چند ماه که کم کم دوباره شروع کنم به نوشتن. خوب آخرین باری که اینجا نوشتم گویا خیلی شاکی بودم از اوضاع نامعلومی که داشتم و حالا خوب تا حدودی اوضاع بهتره، حداقل معلومه تا 3 سال دیگه کجام و چیکار می کنم ولی خوب آدما رو که می شناسید همیشه یه چیزی پیدا می کنن برای غر زدن
پس فعلا تا بعد