Monday, December 31, 2007
Happy New Year!
Posted by Pooch at 8:33 AM 0 comments
Saturday, December 29, 2007
Who told balds are lucky?
خیلی برام جالبه بدونم این فایلهایی که پاک میشن کجا میرن؟ یعنی اصولاً دیتا ماده هست یا نه؟ ماده مجازی؟ من فکر کنم اینها به هر حال باید یه جا باشن، نمیشه یکدفعه نیست بشن که فقط احتمالاً یه جوری مدل برنامشون عوض میشه که قابل دسترسی نیستن. به هر حال آدم با پاک کن هم که نوشته رو پاک می کنه یه آشغال پاک کنی می مونه دیگه. حالا این ها چی؟
حالا تو این گیر و واگیر یه ترکه هم یه ایمیل بی ربط زده و شانس آورد که تو مود گیر دادن به کسی نیستم وگرنه چنان جوابی می دادم بهش که یادش بره دهن لق رو با کدوم ق می نویسن
این سلمونیهای اینجا هم که کله منو می بینن فکر می کنن باید حجم موهام رو برسونن به حجم موهای وسط سرم برای همین همونایی هم که دارم رو می زنن، هرچی هم اول بهشون می گم که بابا خیلی کوتاه نکن به اون بالا هم کاری نداشته باش حالیشون نمیشه. نرخشون هم که ماشالله پول خون باباشونه...حالا این دفعه باز توضیحاتم اثر داشت و یه خورده کمتر کچلم کرد. کجایی داش رحیم؟
Posted by Pooch at 7:22 AM 2 comments
Friday, December 21, 2007
Yalda
امشب شب یلداست و خانواده های ایرونی بلندترین شب سال رو معمولاً با فامیل و آشنا و خلاصه دور هم، سپری می کنن و به رسم معهود آجیل و انار و هندوانه میل می کنن و تفألی به حافظ می زنن و اینجوری خوش می گذرونن. این شب یلدا و کلاً یک سری از مراسم سنتی ایرانی کنار بقیه خوبیهایی که داره این حسن جمع کردن اعضای خانواده دور هم رو هم داره. مخصوصا این روزها که هر کسی سرش توی کار خودشه و اعضای یک خانواده خیلی وقتا از هم دورن گرچه زیر یک سقف زندگی می کنن.
ما که این گوشه دنیا تک و تنها می شینیم و درسمون رو می خونیم و البته آجیل هم می خوریم ولی حوصله خرید هنوانه و انار رو نداریم . همین یک کارم مونده بشینم انار دون کنم برای خودم. خوب امسال هم که من نیستم اونجا و مسلماً جایمان بسی خالیست و حالا کی می خواد براتون فال بگیره و نیتتون رو هم بپرسه و بگه اگه نیت رو نگین معنی فال رو نمیتونم بگم؟؟؟
این شب یلدا کلی خاطره های جالب دیگه هم برای من داره، یادش به خیر، اون سالها که یکی دو شب مونده به شب یلدا ، یه جشن می گرفتیم توی منطقه و حسابی هم خوش می گذشت. هنوز کلی از بچه ها بودن و مجبور بودیم 3 جا بگیریم برای برنامه. از همه با حالتر اون چونه زدناش بود برای اجازه گرفتن و اون آقاهه که فوری عصبانی می شد و در عرض 3 ثانیه کل صورتش سرخ می شد : از کلیسای من برو بیرون!
البته این بلند ترین شب سال به نظرم اینجا خیلی با معنی تر از ایران باشه آخه اینجا همش شبه. کلاً اینجا خورشید خانومش خیلی با ملت حال نمی کنه برای همین اگه ابرها اجازه بدن یه 7-8 ساعت خودش رو نشون می ده . مثلاً امروز بر اساس اطلاعات سایت یاهو طلوع آفتاب به افق لندن ساعت 8:04 صبحه و غروبش هم 3:53 بعد از ظهر. یعنی کمتر از 8 ساعت روزه بقیش شبه. حالا ایران بودیم 11 -12 ساعتی روز داشتیم. برای همین شب یلدای اینجا غلیظتره با اینکه کسی حالیش نیست که اصلاً چی هست. حرف آفتاب اینجا شد ، دیروز بنده متوجه شدم که همون بهتر که هوا ابری باشه چون صبح تا ظهر که آفتاب بود دمای هوا زیر صفر بود ولی بعد از اینکه ابرها اومدن هوا هم گرمتر شد و به حدود 3-4 درجه بالای صفر رسید ، خوب خورشیدی که به جای اینکه هوا رو گرم کنه سردش می کنه همون بهتر که پشت ابر بمونه. اصلا این خورشید خانومه خرابه بابا، باید بگیم اون آقا فتیشه بیاد اینجا بهش امنیت اجتماعی بکنه.
خوب من می خواستم اینجا در مورد شب یلدا بنویسم که به این خزعبلات منجر شد برای همین می رم که بیش از این جفنگ نگم.
Posted by Pooch at 7:48 AM 0 comments
Saturday, December 15, 2007
My Girlfriends
حدود یکماه پیش بود که به این فکر افتادم بشینم یه آماری از خودم در بیارم که چند تا دوست دختر داشتم. آمارهای جالبی دراومد ازش: تا اونجا که یادم بود و سعی کردم کسی رو از قلم نندازم 23 نفر شدن در مدت 10 سال. کسایی رو هم که باهاشون بیرون رفته بودم یکی دوبار ولی دوست نشده بودیم ، حالا به هر دلیلی یا من حال نکرده بودم با طرف یا برعکس، توی این 23 تا نیاوردم. جالب بود که ترتیب دوست شدن بعضیها رو یادم رفته و از اون بدتر اسم بعضیهاشون رو هر چی فکر کردم یادم نیومد. ولی خوب بعضی ها هم خیلی خوب یادمه و با چندتاشون هم هنوز ارتباط دارم و از احوال هم با خبریم. کمترین مدت دوستی هم 2 ماه بود و بیشترینش هم 6 ماه. کلا 3 نفر به این افتخار 6 ماه دوستی با من نائل شدن. یکیش رو اون به هم زد 2 تای دیگه هم من. جالبه که فصل دوستی با هر سه نفر بهار و تابستون بود.
معمولاً همیشه با یکی که دوست بودم فقط با اون بودم، مگر مواقعیکه به فکر به هم زدن بودم یا حس می کردم که طرف مقابل توی این فکره، اون موقع سر و گوشم می جنبید برای آینده. البته یادمه یکبار در یک بازه زمانی 1 ماهه با چهار نفر دوست بودم، دوران خیلی سختی بود. داشتم با یکی به هم می زدم ، برای همین با 2-3 موردی که دم دست بودن دوست شدم بعد نمی دونستم با کدوم بمونم. یادمه صدای دوتاشون هم خیلی شبیه هم بود و یکی دوبار سوتی دادم آخه اون موقع هنوز شماره ها نمیوفتاد روی تلفن. بالاخره دیدم نمیشه اینجوری زندگی کرد. خوبیش این بود خیلی گیر نبودن ، 2 بار که سرد حرف می زدم خودشون می فهمیدن که مزاحمن. آخ که بدترین چیز، این دخترای کنه بودن که هر کاری می کردم بفهمن که وقت بای کردنه، باز دست بردار نبودن. البته حربه های مختلفی داشتم برای راحت شدن از دست این جماعت. اولیش همین تحویل نگرفتنه بود که خیلی توپ اثر داشت، ولی اگه طرف خیلی گیر بود یه بهانه های دیگه پیدا می کردم . همیشه هم اوضاع اینطوری نبود، یه وقتا هم برعکس میشد و طرف می خواست به نوعی از دست من راحت شه ، منم خیلی معطل نمی کردم.
شاید یکی از دلایلی که طول دوستیام کم بوده همینه که از همون اول بهشون می گفتم که فکر ازدواج و این چیزا رو نکنن، برای همین هیچوقت روی هم اونطوری حساب نمی کردیم ولی خوب خوش می گذشت. یه وقتا هم اعصاب خورد کن بود. کلاً بسیاری از به هم خوردنهای دوستیای من در مواقع امتحانات پایانترم بوده چون در اون ایام من به شدت بداخلاق و جدی می شدم و ناز کشیدن و این چیزها کاملاً تعطیل می شد. از لحلظ احساساتی بودن به یه نتیجه جالب رسیدم که از 25 سالگی به بعد احساساتم بیشتر شده و مهربون تر شدم. قبلش خیلی غد و یکدنده بودم. البته هنوز هم پای کل کل و لجبازی باشه پایه ام ولی خوب شاید به نوعی پخته تر.
یه دلیل دیگه جدی نبودن این دوستیام هم این بود که همیشه یکی دیگه بود که دوستش داشتم ولی نداشتمش. البته شاید هم یه دلیل نداشتنش همین عدم تمرکز روش بود و به جاش وقتم رو با اینا می گذروندم. شد مثل جریان مرغ و تخم مرغ!
از همه جالبتر اینه که اولین و آخرین کافی شاپی که با این جماعت دوست دختر رفتم، یکی بود: بتسا، یکی از کافی شاپهای ساختمون آفتاب . جاش باحال بود مثل لونه پرنده بود ولی خوردنیهاش افتضاح بود. کافی شاپهای گاندی رو بیشتر دوست داشتم ، کلبه گلستان شهرک هم کلی خاطره انگیز بود. اه ولش کن بابا
یه نکته دیگه هم توی این بررسی فهمیدم که می ذارمش برای یه پست دیگه.
Posted by Pooch at 11:20 PM 0 comments
Thursday, December 6, 2007
H.I.V
خیلی وقته می خوام بنویسم و کلی هم مورد نوشتنی توی ذهنمه ولی اصلاً فرصت نمیشه. یکی از مواردی که کلی خنده دار بود واکنش بعضی روحانیون شیعه و سنی به ایدز بود. چند روز پیش یعنی شنبه اول دسامبر روز جهانی مبارزه با ایدز بود و دوباره این بیماری مهلک شد تیتر اخبار جهان، البته بلانسبت بعضی ها که 2 سالی میشه که تیتر اول رسانه های دنیا هستن. خلاصه این روزها هر کی از راه رسیده یک مصاحبه درباره ایدز کرده از جمله علمای اسلام هم شیعه و هم سنی درفشانی فرمودند در باره ایدز.
یکی از مفتی های مصری اعلام کرده که هرکسی به علت بیماری ایدز بمیره، شهید محسوبه!! دلیلش هم این بوده که یک حدیثی هست از حضرت محمد که "هر آنکه به واسطه مرضي در شکم بميرد شهيد است." و بنابراین فردی هم که با ایدز بمیره مصداق این حدیث رو داره و چون اکثر بیمارها هم در آخر عمرشون توبه می کنن شهید می شن. حالا به درست بودن حدیث کاری نداریم که چی بوده و اصلاً حدیث واقعی هست یا ساختگی و اگه واقعی هم باشه شآن نزولش چی بوده ولی این آقای مفتی مصری احتمالاً ایدز رو با سوء هاضمه یا یبوست و زخم معده اشتباه گرفته، بیماری سیستم ایمنی از کی تا حالا شده بیماری شکمی؟ بر این اساس شهدای اسلام کلی زیاد می شن. البته ایشون مشخص نکردن که از هر راهی ایدز بگیرن شهید می شن یا فقط از یه راههای بی ناموس؟ من حالا فهمیدم چرا توی مملکت خودمون خیلی به این خانومای خیابونی که ایدز متحرک هستن کار ندارن، بیشتر با آدمای سالم برخورد می کنن. به هر حال اون خانوما نقش پل صراط رو ایفا می کنن که جادش یکطرفه به سوی بهشته. ثواب از این بالاتر؟ دست یکی رو بگیری ببری بهشت. فکر کنم کلی قیمتشون بره بالا.
خلاصه که این مفتی ها خیلی باحالن و خنده دار. یادمه دبیرستان که بودم یه مفتی عربستان هم پوشیدن کفش پاشنه بلند رو برای خانومها حرام اعلام کرده بود و گفته بود باعث لرزش اندام خانومها هنگام راه رفتن میشه و سبب میشه آقایون گناه کنن. مثل این استدلالهای مسئولین مبارزه با بدحجابی توی ایران. شنیدم تازگیها به بوت روی شلوار هم گیر می دن. اونی که این قانون رو گذاشته فکر کنم استعداد foot fetish شدن داشته باشه.
از قضیه ایدز دور نشیم، توی ایران هم یک کشف بزرگ انجام شد و دیگه کلاً دانشمندا و محققان باید برن دکانشون رو تخته کنن چون مشکل ایدز هم به برکت علمای عظام حل شد. راه پیشگیری از ایدز، صیغه اعلام شد. یکی از حضرات فرمودن که اگه قبل از سکس صیغه کنن دیگه ایدز نمی گیرن. حالا شما کفار برید هی داروی جدید بسازین و این همه هزینه کنین. البته ایشون نفرمودن که این صیغه طعم هم داره یا نه؟ البته خاردار و بی حس کنندش هم اگه ارائه کنن همه ممنونشون می شن. من پیشنهاد می کنم در داروخانه ها اون قسمت فسق و فجور که انواع کاندوم و این چیزهای بی ناموس رو می فروشه و خلق الله هم همیشه مجبور بودن در گوشی بخوانش رو جمع کنن، جاش یه میز بگذارن و یکی از علما هم اونجا بشینن، دوستان به جای اینکه هم پول رو حروم کنن و هم از میزان لذت کم کنن، برن با طرفشون پیش حاج آقا و یه صیغه بخونن و دیگه حله. تازه به معنویت فضای داروخانه هم کمک می کنه.
نتیجه گیری: اگر صیغه کنید امکان شهادت شما بسیار کم خواهد شد.
Posted by Pooch at 9:49 PM 0 comments
Friday, November 30, 2007
God rest his soul!
گفتش : خبر بد رو شنیدی؟
گفتم: نه چی؟
و بعدش خبر رو گفت. هنوز نمیشه باورش کرد. سخته بشنوی یه جوون ، تنها توی اتاقش ، پشت کامپیوترش با یک سکته با زندگی خداحافظی کرده، سختتره وقتی یادت میاد که اون یه زمونی جزو بچه با حالای منطقه بوده ، و بعد تا بیای با قضیه کنار بیای بفهمی که 2 روز هم کسی خبر نداشته.
و من موندم و یک تجربه جدید، حالا توی لیست دوستام ، یکی هست که رفته اون بالا. چند وقتی هم هست که عکسش روی home page اومده چون هفته دیگه تولدشه. حالا بچه ها براش نوشتن :
... تولدت همیشه مبارک ...
Posted by Pooch at 11:23 PM 0 comments
Tuesday, November 27, 2007
Battle-field of Blog!
تلویزیونهای لوس انجلسی رو به یاد می آرید؟ شبکه های مختلف با برنامه های سرگرم کننده و برخی هم سیاسی و ضد رژیم ایران. بعد از مدتی فعالیت افتادن به جون هم و هر کدوم توی شبکه خودش به اون یکی فحش می داد و خودش رو برحق می دونست. یه عده آدم بی کار هم می شدن طرفدار هر کدوم از اینها و تلفن می زدن و بعضاً هم فحشو بد بیراه نثار مخالفین خودشون و شبکه مورد علاقشون می کردن.
من همون موقع از این همه حماقت تعجب می کردم که ، این مدیران به اصطلاح با فرهنگ تلویزیونها چرا اینطوری با هم برخورد می کنن و چرا نمیان با هم دوست باشن. این همه تلویزیون ایرانی، هیچ دو تایی رو نمیشد پیدا کرد که با هم بد نباشن. از همه بدتر کار مردمی بود که به این دشمنی دامن می زدن و یه جاهایی حتی صدای خود مدیرای تلویزیون هم در میومد که از این حرفها نزنید.
حالا شده داستان این وبلاگها، راستش اون موقعی که ما وبلاگ خوندن و نوشتن رو شروع کردیم چندتا وبلاگ معروف بودن که دیگه همه می شناسنشون. خوشبختانه اکثر اونها هنوز هم دارن به کارشون ادامه می دن و البته اکثراً هم از مملکت خارج شدن. بر اساس نظریات و عقایدی هم که داشتن هر کدومشون خواننده های خودشون رو داشتن و به کارشون ادامه می دادن. همون موقع هم بودن افرادی که کامنتای نا مربوط می ذاشتن و اگه با یک وبلاگ مخالف بودن سعی می کردن مخالفت خودشون رو با فحش نوشتن در قسمت نظرخواهی نشون بدن.
این سری که من دوباره اومدم و سر زدم به وبلاگستان فارسی، دیدم که خوب به خاطر پیشرفت تکنولوژی دیگه خیلی فحش و فضیحت توی کامنت دانی ها نیست و نویسنده قبلش یک فیلتر گذاشته برای کامنتها. ولی یه چیز بدتر دیدم و اون هم همون داستان گیر دادن نویسنده ها به هم دیگه بود. این توی وبلاگش به اون جواب میده اون یکی میاد این یکی رو لو میده، یکی دیگه جواب اولی رو می ده و محکومش می کنه و خائن به مملکت قلمداد میشه و خلاصه داستان او تلویزیونها اینجا هم تکرار شد و طرفدارا هم مثل اونایی که به تلویزیونها زنگ می زدن ، اینجا کامنت می ذارن بد و بیراه می گن.
واقعاً نمیشه هر کسی نظر خودش رو بگه بدون اینکه بخواد بقیه رو بکوبه؟ من فکر می کنم کسی سعی می کنه با پایین کشیدن بقیه خودش رو بالا ببره که به خودش و درستی عقیدش مطمئن نیست وگرنه چه نیازی به این جار و جنجالها؟
Posted by Pooch at 12:31 AM 0 comments
Wednesday, November 21, 2007
Arabic Count
اولاً که چه معنی داره آدم مقاله 30 صفحه ای بنویسه ولی از این 1000 نمره حتی 1 نمره هم نداشته باشه و نوشتنش هم پیش نیاز شروع پروزه باشه. تازه چون استاد راهنما هم بر این نگارش نظارت می کنند نمیشه سمبلش کرد و کپی زد.
ثانیاً دستپخت خوبم داره کار خودش رو می کنه و این شکمه در حال ترکاندن دکمه های پیراهن وشلوار است. حالا نیاین بگین شکم چه ربطی به دکمه شلوار داره ها ، اگه دکتر باشین می بینین که داره.
ثالثاً من از این عربی خوشم نمیاد نمی دونم چرا اینقدر اولاً ثانیاً ثالثاً می نویسم؟
رابعاً لندن بالاخره خودش رو نشون داد و الان چندروزی هست که روی نورانی خورشید خانم رو ندیدیم، زنیکه معلوم نیست کجا رفته داره شیطونی می کنه این ابرای تیره رو فرستاده سروقت ما.
خامساً این آژیر خطر آتش هم خواب و زندگی برای ما نذاشته، امروز صبح خواب بودیم این آژیره بوقش راه افتاد از تخت گرم و نرم پاشدیم رفتیم توی خیابون نمور و بارونی که چی؟؟؟ اینا تست ماهیانه آژیرشون گرفته. این هم از عادت ماهیانه اینا. اصولاً من با هر نوع عادت ماهیانه مخالفم. می خواد تست آژیر خطر باشه یا هرچی که شما منحرفها فکر میکنید.
سادساً اینها چقدر زیادی فکر محیط زیستن. شروع کردن تبلیغات که ای مردم برای حفظ محیط زیست از کیسه نایلون استفاده نکنید. من حالا فهمیدم چرا وقتی می رم خرید این فروشنده ها می گن نایلون می خوای یا نه. من با خودم می گفتم اینا چقدر خسیس هستن خوب معلوه دیگه پرسیدن داره؟ حالا تازه برخی فروشگاههای بزرگ می خوان برای کیسه ها قیمت بذارن که مردم همینطوری کیسه پلاستیکی استفاده نکنن و از کیسه های قبلی استفاده کنن یا کیسه غیر پلاستیکی تهیه کنن. بیکارن دیگه. به قول حسنی تو اگه آدمی و فکر داری برو کشاورزی کن که محیط زیست خوب شه چکار داری به نایلون؟
سابعاً توی یک سایت فونت نستعلیق گذاشته بود و منم داونلودش کردم و باهاش نوشتم خیلی باحال بود و خوشمان آمد. یاد معلم دوم دبستان خانم شهرستانی افتادم که بیچاره خودش رو کشت که من خوش خط بنویسم و تحریری بنویسم ولی نشد که نشد. یادمه مامانم رو خواستن مدرسه به خاطر خط بدم و بهش گفته بود توی خونه باهاش کار کنین که خطش خوب شه وگرنه همینطور بزرگ میشه و خطش هم بد می مونه. بیچاره خبر نداشت که فونتش میاد. معلم خوبی بود کلی دوستم داشت. الان حتماً کلی پیر شده. ایشالا که سالم باشه.
ثامناً این هشتم به عربی یادم رفته بود کلی فکر کردم بالاخره یادم اومد که یه ساندویچی بود کنار پمپ بنزین سر میرداماد که جزو موقوفات امام رضا بود به اسم ساندویچی ثامن که بعداً شد داروخانه فکر کنم. خلاصه این شد که یادم اومد.
تاسعاً اگه یک نفر درست نقطه مقابل قبله اونطرف کره زمین باشه، یعنی از هر دو طرف فاصلش با قبله یکی بشه تکلیفش چیه؟
عاشراً تا به حال اینقدر از هر دری سخنی ننوشته بودم. فکر هم نمی کنم دوباره بنویسم.
Posted by Pooch at 3:13 AM 0 comments
Friday, November 16, 2007
Thought Cancer
الان کلی مطلب مختلف توی ذهنمه نمی دونم کدومش رو بنویسم. آهان این بهتره:
توی این دو ماه و 3 روزی که اینجام یه چیزایی در مورد خودم کشف کردم.
نه اینو نمی خواستم بنویسم که، منظورم این بود که یکی از عجایب زندگی تنها در اینجا اینه که زمان خیلی زود می گذره ولی خیلی خوش نمی گذره. یعنی کلاً که خوش نمی گذره ولی نمی دونم چرا اینقدر سریع می گذره. بازده کاریم به نظرم کم شده، شاید هم یک سری کارای روتین که قبلاً نمی کردم مثل همون کارای خونه و خرید و این چیزا باعث شده که یک دفعه زمان زود بگذره. مثلاً همیشه قبل از تعطیلات آخر هفته می گم که به به کلی درس بخونم این 2 روز رو، بعد که تموم میشه می بینم به اندازه یه نصف روز بازده داشته، بقیش صرف کارای دیگه شده.
یه مورد دیگه هم اینه که آدم زیاد با خودش فکر می کنه، یعنی می شینی با خودت رسماً حرف می زنی، بعد می بینی ای بابا نیم ساعته با خودت داری ور می زنی . یه وقتا حس می کنم الان سرطان فکر می گیرم .
اینقدر هم که درس و مشق داریم که آدم بخواد بره خوش بگذرونه کوفتش میشه. یعنی من که همیشه اینجوری بودم، وقتی درس داشتم هر جا می رفتم باز فکرم مشغول این درسه بود به جای اینکه حال کنم عذاب وجدان می گرفتم.
خوب من برم یه برنامه بریزم برای این 2 روز ببینم چقدرش به موقع اجرا میشه.
Posted by Pooch at 11:48 PM 0 comments
Monday, November 12, 2007
Ideal Medicine
این همه علم ، پیشرفت کرده ولی هنوز مثل یک نوزاده چند ماهه هست. نکته ایکه این چند روزه من رو خیلی مشغول به خودش کرده لزوم یک تحول وسیع در نحوه ساختن داروها و آزمایشهای اثربخشی داروهاست.
تا اینجایی که من فهمیدم و این اساتید درس دادن، یه جای کار می لنگه، کسی هم جدی نمی گیردش:
هر دارو از مرحله کشف فرمول تا ساخته شدن و آمدنش به بازار زمان زیادی رو در آزمایشگاههای مختلف سپری می کنه تا اثردهی و سالم بودنش ثابت بشه و بعد اجازه تولید و عرضه رو دریافت می کنه. ولی این آزمایشها هنوز خیلی جای کار داره، مثلا اکثر آزمایش ها برای اینکه ببینن دارو از سدهای بیولوژیک عبور کرده روی یه بافت سالم انجام میشه، در صورتیکه فرد بیمار به دارو نیاز داره و اون رو مصرف می کنه و در زمان بیماری برای سدهای بیولوژیک بدن هم تغییراتی ایجاد میشه، و این تغییرات در فرمولاسیون برخی داروها پیش بینی نشده ، در نتیجه وقتی بیمار دارو رو مصرف می کنه ، نتیجه با اون چیزی که پیش بینی شده بود متفاوته.
یک نکته دیگه هم این هستش که آزمایش برای یک عدد قرص انجام میشه، جواب هم قابل قبول هست و بیماران هم مصرف می کنند و اشکالی هم پیش نمیاد، تا اینکه یک بیمار وضعش وخیمه ، پزشک به جای یکی، 3 تا قرص براش تجویز می کنه، ولی نه پزشک و نه بیمار خبر ندارن که هیچ فرقی نکرده، قرص اول اثر می کنه ولی قرص های بعدی به خاطر تغییراتی که همون قرص اول در بدن بوجود آورده ، ( مثلاً PH قلیایی روده رو اسیدی کرده) اثر ندارن و دفع می شن.
کنار همه اینها بایدآموزش صحیح مصرف دارو به بیمار هم داده بشه، خیلی از دارو ها هرز می رن و بیماریها هم مزمن می شن، به خاطر اینکه بیمار دارو رو به طور صحیح مصرف نمی کنه، بعد فحشش رو احتمالاً پزشک بیچاره می خوره. البته عده ایی از محققین اعتقاد دارن، تاریخ نشون داده که مردم هر چقدر هم توجیه باشن باز هم ممکنه اشتباه کنن، برای همین وظیفه داروسازان و طراحان دارو هست که دارویی رو بسازن که بدون توضیحات خاص ، خیلی راحت برای بیمار قابل مصرف باشه و اشتباه های بیمار اثربخشی دارو رو از بین نبره. یکی از استادای ما که یک طرح ایده آل برای داروسازی طراحی کرده و میگه ایده آل داروساز باید این باشه که روزی برسه که یک چیزی شبیه یک غده ترشح کننده دارو در بدن کار گذاشته بشه ، بعد خود بدن در زمان بیماری تشخیص بده که این غده الان چه دارویی رو ترشح کنه و دارو هم بره همونجایی که باید و اثر کنه و بعدش هم بره پی کارش. یک چیزی شبیه کپسول های زیر پوستی الان، ولی هوشمند و جامع تر. من که کلی حال کردم با این ایده آل این استاد سختگیر یونانی.
Posted by Pooch at 11:43 PM 0 comments
Saturday, November 10, 2007
Differences
این خواب آلود بودن صبحهای من هم شده یه درد مزمن، هیچ ربطی هم به اینکه شب چه ساعتی خوابیده باشم و این چیزها نداره، هر موقع از روز هم که بیدار شم، دور و بر 11-12 صبح بدنم گرم میشه و از خواب آلودگی در میام. دیروز صبح هم 8 صبح بیدار شدم و کارهای روزمره صبحگاهی از قبیل دوش و صبحانه و چک کردن ایمیل و تراشیدن ریش و پوشیدن لباس رو انجام دادم و حدود 10 صبح بود که باز هم خواب آلود رفتم به سمت ایستگاه اتوبوس و بعد از 5 دقیقه پیاده روی در هوای آفتابی مایل به طوفانی رسیدم به ایستگاه و اتوبوس هم لطف کرد و زود اومد و نشستم روی صندلی که مشرف به در وسط اتوبوس هست. همینطوری در حال چرت زدن بودم که در یکی از ایستگاههای وسط راه یه پیرزن با ویلچرش می خواست از اتوبوس پیاده بشه و یه پیرمرد هم که احتمالاً شوهرش بود ، پشت سرش اون رو هدایت می کرد به جلو. همینکه به جلوی در رسیدن و باید می رفتن پایین، یکدفعه یک صدای بوق ممتد از یه جای اتوبوس بلند شد و در پی اون ، یک صفحه مربع شکل از جنس کف اتوبوس از زیر کف اتوبوس و در محل در، بیرون اومد و در واقع پُلی شد بین اتوبوس و کف خیابان و خانم ویلچر سوار خیلی شیک به همراه شوهرش پیاده شدن و بعدشم پل رفت جای خودش و اتوبوس راه افتاد ولی من دیگه خواب از سرم پریده بود و داشتم به این فکر می کردم که بابا اینا دیگه کی هستن؟ چقدر مردمشون رو سوسول بار میارن. اینجا از این مثالهای رعایت حق معلولین خیلی زیاده:
نزدیک ترین محل پارک ماشین به درب هر فروشگاه یا اداره و چیزهای شبیه این ، مخصوص معلولینه. ( این اواخر توی ایران مثل این رو دیده بودم)
توی اتوبوس و مترو فضای مخصوص برای ویلچر یا کالسکه بچه و یا چمدان درنظرگرفته شده.
نبش هر تقاطع و خیابون در پیاده روها و هر جا که پله باشه، کف پیاده رو هم سطح خیابون میشه و از یه جنس پلاستیکی ساخته شده و روش دایره های دکمه مانند و برجسته ایی هست، برای نابینایان که با پاهاشون لمس کنن و متوجه بشن که مثلاً الان پیاده رو تموم میشه و به خیابون رسیدن.
توی اکثر رستورانها و کافی شاپ ها و مراکز خرید و کلاً جاهای عمومی، کنار دستشویی های زنانه و مردانه، دستشویی معلولین هم هست به اضافه یه محل برای تعویض پوشک بچه یا شیر دادن مادر به کودک.
دیگه الان مورد دیگه ای یادم نمیاد، فقط باید بگم این امکانات رفاهی برای معلولین داره توی کشورایی انجام میشه که اتفاقاً بر خلاف ایران معلولین ، جانباز نیستن، یعنی یه نگاه ارزشی و قهرمانانه به اونا نمیشه ولی سعی میشه که از حداکثر حقوق شهروندی بتونن استفاده کنن ولی ما ادعامون گوش دنیا رو کر میکنه ولی خبری از رفاه برای جانبازان و معلولانشون هم نیست. احتمالاً هم اگه بخوان این طرحها رو توی ایران اجرا کنن ، مثلا شهرداری قانون بذاره که داری رستوران می سازی یا مرکز خرید، دستشویی معلولین هم بذار ، ( بماند که سنگ توالت ایرانی مخصوص معلولین هنوز اختراع نشده)، پیمانکار بجای اینکه قانون رو اجرا کنه ، فوراً به این فکر میوفته که قانون رو دور بزنه و قضیه معمولاً یا با رشوه حل میشه یا با جریمه که همون رشوه هست ولی رشوه قانونی به دولت.
Posted by Pooch at 11:04 PM 0 comments
Thursday, November 8, 2007
Holology
در روزهای گذشته شایعاتی در خصوص رشته تحصیلی اینجانب در اقصی نقاط جهان به گوش رسید که بنده همه را تکذیب می کنم و نخواهم گذاشت چند عنصر معلوم الحال و وبلاگ خوان نما با ایجاد شایعات خود سبب تشویش اذهان عمومی و خصوصی شوند ، چه که تشویش اذهان عمومی یک چیزی تو مایه های لکه دار کردن عفت عمومی هست که البته از بچه دار کردن عصمت خصوصی هم شنیع تر است، لذا همینجا اعلام می کنم که طرفداران شاخه تحصیلی Holology به هیج وجه نگران نباشند، بنده نه تنها تغییر رشته ندادم بلکه باید عرض کنم که در مقطع کارشناسی ارشد مشغول یادگیری این رشته آن هم به صورت International می باشم و جای هیچ نگرانی نیست. البته ناگفته پیداست که در همان اوان جوانی نیز در ایران تحت لوای داروسازی Holology خواندیم و اینک تحت لوای Drug Delivery دایره این دانش را در سطح بین المللی وسعت خواهیم بخشید انشاءالله چه که دانشی با این اهمیت که با روح و روان و زندگی روزمره انسان ها رابطه مستقیم دارد، باید در دانشگاه های مختلفه تدریس شود و تمام سعی ما در آینده بر این خواهد بود تا با رایزنی های مختلفه با دانشگاه های بزرگ دنیا چون PBU(Play Boy University) و با کمک خبرگزاری Ultra News به گسترش این دانش در این دنیا و دیگر دنیا ها کمک کنیم. کمکهای مالی خود را نیز می توانید به شماره حساب 69-69-69 هر بانکی که دوست داشتید بفرستید. فعلاً بای.
Posted by Pooch at 1:55 PM 1 comments
Monday, November 5, 2007
Drug Delivery
این رشته تحصیلی من هم با این اسمش سوژه شده برای دوستان! طبیعتاً این روزها جاهای زیادی رفتم و آدمهای مختلفی رو برای اولین بار دیدم و یکی از سوالهای کلیشه ایی ، بعد از اسم و ملیت و اینکه چکار می کنی همین رشته تحصیلی هستش.
وقتی که من در جواب می گم ، Drug Delivery می خونم، معمولاً طرف مقابل یه مکث می کنه و بعد با لبخند معنی داری می پرسه یعنی چی؟
من هم جواب می دم Drug delivery in the body و بعدش هم باید کلی توضیح بدم که از شاخه های صنعتی داروسازی هست و ما سعی می کنیم تغییراتی در داروها ایجاد کنیم که بتونن از سدهای طبیعی بدن بهتر عبور کنن و اثر بخشی اونا بیشتر بشه یا شکل دارویی رو تغییر بدیم تا مصرف دارو برای بیمار راحتتر بشه و در همون حال حداکثر اثر درمانی رو هم داشته باشه و عوارض کمتری هم داشته باشه. این مثال انسولین استنشاقی یا آسپیرین روکش دار هم دست به نقد ترین مثالهایی هستن که می زنم و بالاخره دوستان توجیه می شن که بنده اهل خلاف و مواد مخدر و این چیزها نیستم. نمی دونم چرا خودم اصلاً با این دید به قضیه نگاه نکرده بودم وقتی که اولین بار اسم این رشته رو شنیدم.
یاد اسمم افتادم که همیشه اول سال توی مدرسه باید توضیح می دادم که معنیش چیه ، یه بار هم یکی از معلما ازم خواست یه تحقیق بکنم در مورد اسمم و بنویسم و ببرم مدرسه ، من هم الان یادم نیست اون موقع گردنم رو خاروندم یا گفتم چهارشنبه میارم ولی یه چیزی توی همین مایه ها بود و حرفشو گوش ندادم.
Posted by Pooch at 10:38 PM 1 comments
Saturday, November 3, 2007
Man U vs Arsenal
Posted by Pooch at 6:26 PM 0 comments
Friday, November 2, 2007
Cooking
در همین راستا بنده بالاخره در هفته گذشته بدون پیشبند شروع کردم به پخت و پز، اول با زرشک پلو با مرغ شروع کردم که بد هم نشد جای همگی خالی خوردیم. تازه این دختره امریکایی پررو که این هم مثل اون بوش شیطان بزرگ هست و یه موقع در مورد شیطونیاش می نویسم اومده میگه اوه بالاخره تو هم آشپزی کردی، حالا خودش اصلاً تا حالا ماکارونی هم نپخته ها چه برسه به خودش
من خیلی کنجکاوم ببینم این چینیه چی می خوره، تا حالا که چیز بی ربطی نخورده ، مثل آدمیزاده همه چیش ولی می گن اینا گربه و این چیزا هم می خورن، ولی من که ندیدم هنوز
غذایی که هممون درش متفق الشکم هستیم هم پاستا و ماکارونی و خلاصه این کوفت و زهرمارای ایتالیایی هستش که بیشترین مصرف رو داره ، البته یادم نمیاد اون پاکستانیه خورده باشه، این مردک پاکستانی هم مثل هندیها عاشق غذای تنده و البته از همه هم بیشتر آشپزی می کنه
از بحث اصلی دور نشیم، خلاصه این آشپزی و کارای خونه هم یه تجربه جالب بود که امیدوارم خیلی طولانی نشه چون به گروه خونیم نمی خوره، ضمناً تازگیها مثل این خانمها که می شینن با هم حرفای آشپزخونه ایی می زنن من و رفیقم هم که اونم مثل خودم مفرداً مجرداً داره زندگی می کنه ، با هم از این حرفا زدیم و از غذا پختن هم می گفتیم که البته فوراً به خودمون اومدیم و به حرفای مردونه ادامه دادیم. همش تقصیر این مردمه که زناشون رو ندادن به ما، این شد آخر و عاقبت ما
تازه خوبش این آشپزیه، شستن دستشویی و حموم و جارو کردن اتاق و اتو کردن لباس و .... ولی همه اینا باعث شده که خیلی احساس دلتنگی و دپقسیون نکنم ، ضمناً خیلی هم کار سختی نیست که خانوما اینقدر منت می ذارن سر بقیه
بی ربط: اینقدر حال کردم وقتی اون بالا گفتم کوفت و زهرمار برای همین اینجا تکرارش کردم، اینم از اون چیزاس که باید باشین جای من تا بفهمین ربطی هم به بی ادب و با ادب بودن نداره
Posted by Pooch at 10:25 PM 0 comments
Thursday, November 1, 2007
Fire on Halloween Night
قبل از اینکه بریم هم یه آتش سوزی کوچیک توی قسمت کابلهای برق طبقه اول اینجا اتفاق افتاد و صدای این آژیرهای خطر ساختمون واقعاً کر کننده بود. همه ریختیم بیرون ببینیم کجا آتش گرفته ، بالاخره به زحمت دیدیم یه شعله کوچک دیده میشه. البته همین شعله کوچک اگه خاموش نمی شد مطمئناً کل خوابگاه و فروشگاه پایین رو می سوزوند چون همش از چوب ساخته شده برای همین هم همه جای ساختمون پر از سنسور دود و آژیر خطر و کپسول آتش نشانی هست. خلاصه در عرض 5 دقیقه 2 تا ماشین آتش نشانی و 3-4 تا ماشین پلیس اومدن و آتش رو مهار کردن و سیم ها رو هم درست کردن و تا خیالشون راحت نشد به ما اجازه ندادن که بریم داخل ساختمون. اگه این اتفاق توی تهرون خودمون می افتاد چقدر طول می کشید که ماشین امداد برسه؟ شاید هم به خاطر کمبود بنزین اصلاً نمی اومدن؟؟؟
Posted by Pooch at 2:12 AM 0 comments
Tuesday, October 30, 2007
3rd world war?
نکته جالب اینه که همه سیاستمدارا و دولتمردای دنیا مثل بوش و احمدی نژاد و صدام و .... همه کارهایی که می کنن رو به نام ملت خودشون انجام می دن ولی وقتی به مردم نگاه می کنی، می بینی اکثریت افراد اون جوامع با سیاستهای رهبراشون مخالف هستن و از اون جالبتر اینه که با همه این مخالفتها باز دور بعد میرن بهشون رأی می دن
همه این مسائل رو که کنار هم بگذاری، به این می رسی که همش بازیه، ولی بازی که با جون مردم بی گناه جلو میره، یه مشت آدم دیوانه به اسم دین و وطن پرستی و ... هر کاری که می خوان می کنن. اصلاً هم فرق نمی کنه که رهبر امریکا باشه یا ایران ها، همشون مثل هم هستن. اگه یه بار صحبتهایی که بوش برای ارتش امریکا می کنه رو گوش بدین متوجه می شین که همون چیزایی رو می گه که رهبر ایران می گه، تفاوت در زبان و دینه، اون می گه باید از حق مردم دنیا دفاع کنیم و در برابر خدا و مسیح مسئولیم و باید صلح به وجود بیاریم، این یکی هم میگه باید از اسلام دفاع کنیم و به حقمون برسیم . این به اون یکی میگه شیطان بزرگ، اون یکی هم میگه محور شرارت. اون یکی ابرقدرته و زورش بیشتره و این یکی نفت داره و بهش می نازه ، که اصلاً من معتقدم این نفت و این منابع زیر زمینی خاور میانه هست که باعث بدبختی مردم این کشورا شده ، به خاطر اینکه قدرتای بزرگ به خاطر این نفت می خوان این منطقه رو تحت سلطه خودشون داشته باشن و همیشه یه آشوبی به پا می کنن. به هر حال امیدوارم دوباره جنگ راه نیوفته و بالاخره اینا از خر شیطون بیان پایین
Posted by Pooch at 1:28 AM 0 comments
Friday, October 26, 2007
IPLTS ( International Persian Language Testing System)
این اسم مردم رو هم یاد گرفتن سخته ها ، هر جا میرم آدمای جدید می بینم و اسمای جدید. تازه من تونستم اسم همکلاسیهامو یاد بگیرم این 10 تا هندی خداییش اسماشون سخته ، هنوز بعضی از بچه ها همه اسمها رو بلد نیستن. اسم خودم هم فکر کنم برای این خارجی ها مشکله، هر دفعه که اسممو میگم باید چند بار شمرده تکرار کنم تا بفهمن. البته این اسم قشنگ من واسه ایرونیا هم سخته چه برسه به این خارجیا که فارسیشون هم ضعیفه. چی میشد جای انگلیسی ، فارسی زبون همه دنیا میشد؟ مثلاً هر کی می خواست بره یه جا درس بخونه به جای امتحان تافل و آیلتس امتحان ادبیات و دستور زبان و انشاء می داد ولی جداً این زبان واحد خیلی جالبه، این همه آدم از همه جای دنیا اینجان و همه با یه زبون با هم حرف می زنیم. بدم نمیاد اگه یه موقع وقت کردم برم تحقیق کنم ببینم چی شد که این زبان انگلیسی عالم گیر شد و مثلاً فرانسوی که یه موقع زبان معروفتری بوده کمتر کاربرد بین المللی داره ، البته فکر کنم بیشتر از اینکه انگلیسیها مؤثر باشن، امریکاییها باعث گسترش این زبان شدن . خوب خارجیا آخر هفته خوش بگذره، ایرونیا هم هفته خوبی رو شروع کنین. شب بخیر
Posted by Pooch at 10:17 PM 0 comments
Thursday, October 25, 2007
Vote
اتفاق مهم هم این بود که بالاخره اینجا هم ما رو شناختن و نامه محفل هم رسید و از اون جالبتر اینه که فردا یه جلسه هست برای انتخاب 3 عضو جدید برای محفل محلی. خوب من که تا حالا همچین چیزی رو به خاطر شرایط ایران تجربه نکردم، برای همین برام جالبه ولی مشکل اینه که هیچکس رو هنوز نمی شناسم ، حالا فردا می رم ، شاید هم رأی ندادم. مهم همون رفتنشه و شناختن بچه محلامون. کل تعداد افراد ذیرأی به 30 تا نمی رسه ، بریم ببینیم چی میشه
Posted by Pooch at 10:39 PM 0 comments
Wednesday, October 24, 2007
Everything
توی این کشورای اروپایی ، آثار باستانی خیلی اهمیت داره، وقتی به باقت و معماری شهرا نگاه می کنی می بینی که سعی می کنن تا اونجا که امکان داره بافت قدیمی رو حفظ کنن. مثلاً خونه رو نوسازی و بازسازی هم اگه بکنن داخلش رو تغییر می دن و نما رو از بین نمی برن. یه جورایی در عین حالیکه همه چی مدرن هست قدیمی هم هست این بیشتر از همه جا توی انگلیس دیده می شه و اصلاً اینجا حس نمی کنی که در قرن 21 زندگی می کنی همه چی قدیمیه و به قول رفیقمون مال دوران شرلوک هولمزه . ولی باطن رو که می بینی متوجه می شی که از علم روز خیلی هم خوب دارن استفاده می کنن، گرچه خیلی چیزاش هم اینجا با سلیقه ما جور در نمیاد و مثلاً اکثر ایرانیا امریکا رو بیشتر می پسندن. اتفاقاً شباهاتهای ایرانیا و امریکاییها خیلی زیاده. این استاد امریکاییمون می گفت شما با این همه شباهتی که بین سیستم های امریکا و ایران هست چرا اینقدر می گید مرگ بر امریکا؟؟؟
از آثار باستانی گفتم ، بگم که ما واقعاً یه گنج داریم توی ایران قدرش رو نمی دونیم با اون همه آثار باستانی که توی هر شهر و روستای ایران هست. اینا اینجا فلان کس از فلان پیاده رو رد می شده ، یه تیکه فلز برداشتن و روش نوشتن و با میخ زدن به زمین و در و دیوار. مثلاً خونه چارلز دیکنز که 3 ماه توش کتاب می نوشته، شده موزه بعد ما توی ایران سد می سازیم که قبر کوروش بره زیر آب و از بین بره، هیچکس هم عین خیالش نیست
Posted by Pooch at 7:44 PM 0 comments
Sunday, October 21, 2007
Sun Doping
Posted by Pooch at 8:32 PM 0 comments
Saturday, October 20, 2007
Iranian Night
Posted by Pooch at 11:53 PM 0 comments
Friday, October 19, 2007
Contradiction
Posted by Pooch at 2:11 AM 0 comments
Tuesday, October 16, 2007
Adaptation
Posted by Pooch at 10:35 PM 1 comments
Monday, October 15, 2007
NDF
Posted by Pooch at 8:02 PM 0 comments
Sunday, October 14, 2007
Flatmates
Posted by Pooch at 10:33 PM 0 comments
Saturday, October 13, 2007
Indian American English Accent !!!
Posted by Pooch at 9:30 PM 0 comments
Friday, October 12, 2007
Why?
Posted by Pooch at 9:42 PM 0 comments
Thursday, October 11, 2007
History
Posted by Pooch at 7:10 PM 0 comments
Wednesday, October 10, 2007
Intro
Posted by Pooch at 10:38 PM 1 comments