Friday, February 8, 2008

Charlie Wilson's Gangster!!

هشدار: اگر می خواهید فیلمها را ببینید نخوانید

در این مدت تعطیلی 2 تا فیلم هم دیدم تا حالا ، یکی یه فیلم با شرکت "تام هنکس" و "جولیا رابرتز" به اسم "جنگ چارلی ویلسون" که رفتیم سینما دیدیمش و فیلم خوبی بود، کلاً من بازی "تام هنکس" رو از بچگی با اون فیلم مستهجن کمدیش "بچلر پارتی" دوست دارم، این هم خوب خیلی جدی تر بود فیلمش و موضوعش به طور کلی این بود که این "تام هنکس" که توی فیلم "چارلی ویلسونه" نماینده کنگره امریکاست و خلاصه با تلاشهاش کلی پول جور می کنه برای دادن اسلحه به افغانیها برای خلاص شدن از شر روسها که اون موقع شوروی بودن و همین هم باعث میشه که روسها شکست سختی بخورن و افعانستان آزاد بشه. ( بیچاره ها خبر نداشتن بعدش گیر طالبان و بعد امریکاییها میوفتن) چند صحنه فیلم هم جالب بود از جمله الله اکبر گفتن و شور انقلابی افغانیها بعد از نطق یکی از سناتورها و همینطور نشون دادن اینکه جمع کردن میلیونها دلار برای دادن اسلحه به افعانها در جهت مقابله با شوروی سابق! خیلی راحت تره تا جمع کردن 1 میلیون دلار برای ساختن مدرسه برای نوجوونهای افغانی تازه استقلال یافته

فیلم دیگه ای که دیدم "امریکن گنگستر" بود که "دنزل واشینگتن" توش بازی می کنه و یه فیلمه توی مایه های مافیا و این حرفها ولی خوب پایینتر از شاهکارهای سینما در این مورد. البته ساخت و پرداخت فیلم خوب بود و دیدنش توصیه میشه. نکته جالب این فیلم این بودش که بیننده، نقش منفی و مثبت فیلم رو دوست داره و همچین دلش نمیاد یکیشون شکست بخوره، چیزی که در پایان فیلم هم بهش می رسه. نکته اخلاقی داستان: اگر شوهر یا دوست پسرتان پلیس است قبل از هر کاری تلفن را از هستی ساقط کنید تا بعداً خودتان خماری نکشید ، من که خیلی دلم براش سوخت

این مدل نوشتن اسمها هم تقصیر بلاگره به من هم ربطی نداره

Thursday, February 7, 2008

Chocolate

دیروز نشستم یک پست نوشتم در مورد دو تا فیلمی که دیده بودم ، ولی چون توش از حروف انگلیسی هم استفاده کردم اینجا که می ذارمش قاطی می کنه، البته بلاگر چندوقتیه فرمت فارسی هم اضافه کرده و همه چی از سمت راست به چپ میشه ولی چند تا ایراد داره که ترجیح می دم همین فرمت چپکی رو استفاده کنم و فعلاً با مشکلاتش بسازم تا ببینم کی سر از کارش در میارم. اون پرشین بلاگ اچ تی ام ال راحت تری داشت خودم می رفتم دستکاری می کردم تمپلیت رو ولی این یکی هر چی نگاش می کنم چیزی ازش نمی فهمم. به هرحال بیخیال اون پست شدم شاید هم بعدآ پستش کنم ولی الان یه فیلم دیگه دیدم که قدیمیه و تولید سال 2000 هست ولی خوب ندیده بودم اسمش شکلاته و کلی مزه داد دیدنش. این هم از فواید اون کلاس مضحک میشاییل اشکیبه بود ، فکر کنم اون پیانیست نیمه کچل از این فیلمه تعریف کرد و این گوشه ذهن من مونده بود تا قبل از اینکه بیام دیدم یه دستفروش ( دی وی دی فروش) داره و خریدم و آوردم اینجا برای روز مبادا. خلاصه فیلم خوبی بود. این فیلم دیدنهای من هم تازه شروع شده و حالا حالا ها ادامه داره

تیم ملی هم که امروز حسابی ضایع کرده و ملت هم بعد از 7 ماه گل نزنی تیم، علی دایی رو تشویق کردن توی استادیوم، جالبه واقعاً طرف وقتی بود و گل می زد هو می کردنش حالا که نیست تشویقش می کنن. کلا این ملت ما کسی که موفق باشه و حس کنن بالا تره باهاش حال نمی کنن و همه سعیشون رو می کنن که زیرابش رو بزنن بعد که مطمئن شدن دیگه خبری ازش نیست حسرتش رو می خورن. من فکر کنم انقلاب ایران هم روی یه همچین فرهنگی بنا شده، حد اقل حسرت خوردناشون که همینجوریه، طرف شاه خائن بوده حالا شده خدا بیامرز... این هم ربط گودرز و شقایق توسط من ، کلی هنر می خواد بابا کم الکی نیستش که

Monday, February 4, 2008

Why you didn't make my day?

به همین راحتی...خیلی هم راحت نبود....کوچولوی قصه ما باز اومد خودشو لوس کنه ببینه همچنان نازش خریدار داره یا نه ولی خوب شرمنده عزیزم، از این بیشتر هم اگه مایه می ذاشتی باز هم خبری نبود، خدا کنه که گرفته باشی خودتم، مارمولکی دیگه می دونم که می گیری ! ولی خوب برای خودم سخت بود این مدلی بی تفاوت بودنم. دوستت که دارم ولی بی فایدست مثل خیلی از دوست داشتنای دیگه... اینجوری شد که تماس ایندفعت به جای حال دادن، برام ضدحال بود

Sunday, February 3, 2008

Racism

من یک چیزی کشف کردم که خیلی هم خوب نیستش یعنی اصلا خوب نیست و اون هم اینه که ما ایرانیا در حد زیادی نژادپرستیم و بعد با همه این نژاد پرستی با خودمون هم مشکل داریم. فارسیش میشه اینکه هندیها رو که می گیم اه اه دهاتین ، عربها رو هم که به دلایل مختلف تاریخی دشمنیم باهاشون، چشم بادومیا رو هم که حرفشو نزن، انگلیسیا هم برن بمیرن یه مشت آدم کهنه پرست، امریکاییها هم که بی فرهنگ و تمدنن. تازه به این هم بسنده نمی کنیم که، در ممالک خارجی که باشیم سعی می کنیم با ایرونیای دیگه هم ارتباطمون رو به حداقل برسونیم. حالا چراشو من هنوز نفهمیدم ولی یه حدسایی می تونم بزنم. خیلی برام عجیب بود که همیشه اونایی که خارج بودن می گفتن با ایرونیا کمتر ارتباط داشته باشیم بهتره، همینجا که اومدم هم یکی دوتا از بچه های دانشگاه که ایرانین گفتن ببین حواست خیلی به ایرانیا باشه و باهاشون قاطی نشو ، انگار نه انگار که حالا خودش ایرانیه و منم که ایرانیم پس چرا داری با من حرف می زنی تو که اینجوری می گی. منم برگشتم گفتم که خوب پس حواسم به تو خیلی باشه ؟ اونم گفت نه خودمون رو نمی گم که بقیه رو می گم!!! خلاصه که اگه کشف کردم این قضیه هموطن گریزی دلیلش چی می تونه باشه میام میگم اینجا. ولی در مورد اون قضیه نژاد پرستیه باید یه فکری به حال خودم بکنم چون خیلی ضایع هست ، دوستشونم دارما ولی وقتی می خوام یه نکته منفی در بارشون بگم، مثلاً طرف یه کار احمقانه کرده، فوری می گم خوب هندیه دیگه، یا از این عرب سوسمارخور چه انتظاری داری؟ شاید همون جوکهای ترکی و رشتی و قزوینی هم توی همین دسته باشن ولی عمراً این جوکها رو نمیشه کاریش کرد مگر اینکه چند نسل از من بگذره این ژنش رقیقتر بشه

Saturday, February 2, 2008

E.coli

این تهران هم که انگار آسمونش مشکل داره همینطور یه ریز برف میاد، ما که بودیم از این خبرا نبود که باید کل زمستون هی خواب برف می دیدیم تا یه بار از دستش در بره یه مقادیری در واحد چس مثقال برف بیاد و ما بریم برف بازی. اینجا هم که انگار کلاً از برف و این چیزا خبری نیست، نهایت سرمای هوا توی این یک ماه، 3 درجه بالای صفر بوده، دوستان می گن به خاطر گازهای تولیدی باکتری های روده ما مثل اشریشیا کلی است که هر جا میریم اینجوری میشه من هم می گم که نخیر، دلیل همان گرمای وجودمه. به هر حال اگه من رفتم آلاسکا ، بعد تبدیل شد به کویر لوط تعجب نکنید. نمی دونم این کویر لوط با اون قوم لوط مرتبطه یا نه ، اگه آره چرا قزوین اونجا نیست؟ شاید هم اصلاً این کویر لوت باشه نه لوط
از این اشریشیاکلی گفتم یادم اومد که یه جا خوندم که معلوم نیست چکار کردن با این باکتریه که میشه ازش انرژی گرفت. تا اونجایی که من بلدم این باکتری که جزو باکتریهای ساکن روده هست و فواید زیادی داره برای روده و هضم و جذب غذا، ازش در تولید داروها و پروتئینها توی قضیه ژن درمانی استفاده می کنن ،حالا اینا چه بلایی سر این بنده خدا آوردن که انرژی هم در می کنه دیگه بیل میرم، ولی جالب بود،خدا فسقل باکتری آفریده، هر روز تیتر اخبار علمیه ، بعد یه موجودات دیگه هم آفریده هر روز تیتر اخبار جنگی دنیان

Thursday, January 31, 2008

Invigilators

به حول و قوه الهی این امتحانای این ترم من هم تموم شد البته رسماً دهنم سرویس شد، در تمام سالهای تحصیلم که داره از تعداد موهای سرم بیشتر میشه اینقدر امتحان بهم فشار نیاورده بود. مخصوصاً این آخریه که وقت هم نداشتیم بخونیمش. ولی امتحانی برگزار می کنن این انگلیسیا عین کنکور بود، یک ثانیه هم جا به جا نمیشد و یه مشت ممتحن که همه سن مامان بزرگ بودن و البته خیلی هم خوش اخلاق. کلی هم حواسشون جمع بود که کسی تقلب نکنه حالا من موندم اینجا که باید در 3 ساعت هر چی توی این 4 ماه خوندی رو بنویسی تقلب به چه کارت میاد. دستشویی هم می خواستیم بریم اسکورتمون می کردن . فکر کن داری می ری دستشویی پیرزنه باهات میاد تا دم در ، می خواستم بگم بفرمایین داخل، دم در خوبیت نداره، بعد دیدم نه این از سنش گذشته دیگه کار نمیکنه. خلاصه از سؤالای بعضی اساتید بگذریم، از مدل امتحان گرفتنشون خوشم اومد ،فقط سن این ممتحنا رو یه 20 - 30 سال کم کنن خیلی خوش می گذره. حالا وسط این امتحانا یادم افتاده بود به اون ممتحن خودمون خانم استرس ، که همه از دستش شاکی بودن، نمی دونم هنوز ممتحن هست یا نه، بیچاره با من که خوب بود همیشه ولی داستانی بود اونم برای خودش
خوب برم ببینم در این ایام تعطیل می تونم یه حالی به خودم بدم یا نه

Saturday, January 19, 2008

Loneliness

بعد از چهارماه و پنج روز غربت نشینی ، هنوز یه وقتهایی میشه که یادم میره کجا هستم و فکر میکنم الان ایرانم، مثلا هنوز ساعت 9:30 شب که میشه مغزم میگه اخبار ورزشی، یا موقع برداشتن لباسهام اشتباهی میرم سراغ تختم و دنبال کشوی زیر تخت می گردم بعد می بینم که ای دل غافل اینجا که اتاقم نیست. موقع درس خوندن هم همینطورم ولی همچین ضدحال می خوره آدم وقتی یادش میاد تنهاست. باز خدا پدر این کامپیوتر و اینترنت و بیامرزه وگرنه که احتمالاً خیلی سخت تر می گذ شت

بگذریم، این محله ما هم خیلی باحاله، هر دفعه میریم احتفال جوانان نوزده روزه، کلی آدم جدید می بینیم، اینا کلاً انگار چرخشی میان ضیافت، ولی خوب اگه همشون بیان که عمراً توی این لونه هاشون جا نمی شن ، البته باید بگم یکی از قسمتهای خوب زندگی اینجا همین ضیافت نصف و نیمه و جو جوونشه، گرچه خیلی دلم خیلی هوای یه دعای دسته جمعی پر شور رو کرده
و دیگر اینکه باعث شدم یکی یاد بگیره ترجیح درسته نه ترجیب

Sunday, January 13, 2008

Sun-bath!

با توجه به اینکه هوای تهران خیلی سرد شده و هوای اینجا هم حدود 10 درجه بالای صفره و من هم سرما خوردم میشه یک نتیجه گیری علمی تخیلی کرد: مهم نیست که از لحاظ فیزیکی کجا باشی، اگه فکر و حواست جای دیگه باشه، شرایط اونجا روت اثر میگذاره به همین دلیل بنده در این هفته تمام سعی خودم رو کردم که حواس خودم رو معطوف به نیمکره جنوبی کنم که آب و هوا گرمه ولی خیلی موفق نشدم. البته بعد از یکهفته خود درمانی بهتر شدم و بیشتری از هر قرص و کپسولی یه خواب خوب و طولانی می تونه درمان سرماخوردگی باشه.
نکته بعدی اینه که با نزدیک شدن به زمان امتحانا علاقه من هم به خوندن سایتهای خبری و سیاسی رشد تصاعدی پیدا کرده والبته این اصلاً چیز تازه ای نیست، همون موقعها هم که دبیرستان بودم موقع امتحانا علاقه وافری به اخبار داشتم، حتی پخش مستقیم مجلس رو هم تماشا می کردم ، حالا چه ربطی داره من که نفهمیدم ولی همچین که امتحانا تموم میشه هیچ علاقه ای به دنبال کردن اون چیزا ندارم. احتمالا قضیه همونه که آدم این جور مواقع ترجیح میده هر کاری بکنه به جز درس خوندن ولی خوب بین اینهمه کار من نمی دونم چرا سندرم خبر می گیرم.
و الان تنها چیزی که خیلی می چسبه یه آفتاب داغ و یه هوای خالی از رطوبته. دیگه حالم از هرچی بارون و سبزی و رطوبته به هم خورده. توی این فکرم که بعد از امتحانا برم یه جایی با این خصوصیات ، البته اگه پروژه شروع نشه.

Sunday, January 6, 2008

١٦/١٠/١٣٨٦

یادم نمیاد آخرین باری که نتونستم در احتفال ١٦دی شرکت کنم کی بود، شاید به جز سالهای اول جوانی که دبیرستانی بودم بقیش رو رفته باشم. همیشه این روز یه روز به یاد موندنی بود برامون.اگه اهمیتش از روز تولد یا عید نوروز برامون بیشتر نبود کمتر هم نبود. خیلی از بچه هایی که هیچ جا دیده نمیشدن رو می تونستیم اونجا ببینیم. همیشه یه شور و حال دیگه داشت کار کردن برای ١٦دی. غر زدن و از زیر کار در رفتن هم کمتر بود حتی تصویب ها هم راحت تر گرفته می شد
امروز تنها روزی هستش که تاریخ میلادی یا قمری اون چیزی رو نمی رسونه و فقط با تاریخ شمسی معنی پیدا میکنه
امسال هم با اینکه همه چیز تعطیله بچه ها برنامه دارن امروز. امیدوارم به همشون خوش بگذره گرچه دیگه نسلی عوض شده و از گروهی که باهاش بزرگ شدیم تقریباً کسی نمونده. نمی دونم باز کسی رفته از بازار گل ، گل بخره یا کیک شکلاتی بی بی که روش نوشته شده باشه: روز جوانان بهایی ایران مبارک باد

Saturday, January 5, 2008

We are Writing the Future!

سه روز رفتم فستیوال بهائیان جزیره،خیلی عالی بود همه چیز، خوش گذشت جای همه هم خالی که اگه بودن خیلی بهتر می گذشت. کلی گفتنی داره این فستیوال که الان وقتش رو ندارم بنویسم . 1500 نفر بهایی از جاهای مختلف که البته فکر کنم حداقل نصفشون ایرانی و ایرانی زاده بودن. به هر حال برنامه های خوبی داشت و من هم فکر می کردم که خوب کی می شه که توی ایران هم یه همچین چیزی برگزار بشه؟ راستش یه مقادیری اونجا دلم گرفت . فکر کنین یه دانشگاه مثلاً شهید بهشتی رو 3 روز بگیریم و برنامه داشته باشیم اونجا، سالن اجلاس سران یا مرکز همایش های رازی هم خوبه. به هر حال امیدوارم هر موقع که خودش صلاح می دونه این امکان رو ایجاد کنه برای احبای ایران. لذت شرکت توی همچین برنامه ای خیلی زیاده ولی از اون بهتر و لذتبخش تر اینه که جزو برگزارکننده های اون باشی. من که بعد از 5-6 سال هنوز هر وقت یاد اون کانونشن50 نفری میوفتم یه حس خوب غرورانگیز همراه با احساس موفقیت و رضایت میاد سراغم به اضافه یک بغض که نمی دونم چیه. شاید مثل اشک شوق باشه شاید هم ترس از تکرار نشدنش. به هر حال بهتره که امیدوار باشیم به بهبود اوضاع در ایرانمون