Tuesday, June 24, 2008

That is the Qustion!

قرار نبود اینقدر طولانی بشه ننوشتنم ولی خوب یه وقتا زندگی اینقدر واقعی میشه که دیگه وقتی برای قسمت مجازی نمی مونه
خوب این یک ماهه که نبودم خیلی اتفاقهای بزرگ و کوچیک افتاده، اولش که امتحان رو دادم ( بماند که اصلاً خوب نشد و هیچ بعید نیست که مجبور شم دوباره امتحان بدم) بعد از اون هم رفتم دبی عروسی رفیق جان جان و کلی خوش گذشت. حالا این خوش گذشتن به کنار ، یه حس جالبی داره آدم وقتی یکی از دوستاش ازدواج می کنه. حالا هرقدر صمیمیت بیشتر باشه اون حسه غریبتر میشه، به هر حال اینجا هم به هر دوتاشون تبریک می گم و امیدوارم که سالهای سال با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن

بعدش هم که برگشتم و بعد از 3 هفته رفتم آزمایشگاه روی پروژه کار کردم و شبا هم که میومدم خونه اینقدر کارهای خورده ریز بود که به این وبلاگ نمی رسیدم و بیچاره خاک می خورد. تازه وبلاگهایی رو هم که می خوندم رو هم نخوندم تو این مدت

این لندن هر چی زمستونش بد و دلگیره تابستونش توپه ، هم اینکه کلاً همش روزه برعکس زمستون که 3 بعد از ظهر شب میشه حالا 10 شب هنوز روشنه، باد و بارونش هم کمتره جون می ده آدم یه حساب بانکی پر پول داشته باشه هی بره گشت و گذار کنه و حالش رو ببره ، البته ما هم سعی کردیم یه کم به خودمون خوش بگذرونیم این چند تا آخر هفته گذشته همچین بد نبود

فوتبال هم که افتضاح اوضاعش ، همه تیمهایی که دوست داشتم حذف شدن، اون از انگلیس که اصلا بالا نیومد ، بعش هم که هلند سکته کرد جلوی روسیه، ایتالیا هم که خداییش امسال خیلی تخمی بازی می کرد و حقش بود حذف بشه . به هر حال امیدمون به اسپانیاست تا نذاره این آلمان قهرمان شه ، گرچه روسیه این فوتبالی که جلوی هلند بازی کرد رو همینطور اگه ادامه بده می تونه قهرمان بشه. ترکها هم که حسابی افتادن رو خرشانسی ولی فکر کنم فردا آلمان حالشون رو بگیره
آخه این محله من کلاً محله ترکهای لندنه ( حالا من اینجا چکار می کنم رو نمی دونم) اینها هم بعد از هر بردشون تا 1-2 نصف شب می ریزن توی خیابون همینطور دور می زنن و بوق می زنن بوقشون هم که بوق آدمیزاد نیستش که مثلا مثل بوق عروسی و شادی نیست، از اون بوقهای فحش ناموسی که ما تو ایران می زدیم برای راننده جلویی که راه نمی داد سبقت بگیریم، حالا چند برابر همون رو اینها وقتی تیمشون می بره می زنن
اما مهمترین اتفاق این جام ملتهای اروپا اینه که من خوره فوتبال، تا حالا فقط 3 تا بازی رو دیدم، هلند و ایتالیا ، هلند و روسیه و ایتالیا و اسپانیا. از جام جهانی 90 که اولی تورنمنتی بود که جدی دنبال کردم ، امسال اولین باره که اینجوری شده ، دلیلشم اینه که به ساعت ما دقیقاً وقتیه که من توی دانشگاهم یا دارم میام خونه ، بهترین ساعت فوتبال دیدن خدایی همون ایرانه که می شد آخر شب
خانم پروژه هم هیچ خبری ازش نگرفتیم این مدت و اون هم که بالطبع خبری ازش نیست و من هم حوصلش رو ندارم فعلاً. الان بیشتر دارم فکر میکنم که چکار کنم بعد از تموم شدن درس. کار یا دکترا، مسئله این است

Saturday, May 24, 2008

Red post!

مستر گرانت هم اخراج شد. چلسی که با اخراج مورینیو و آوردن گرانت می خواست علاوه بر کسب جام بازی زیبا و جذاب رو هم به نمایش بگذاره نه تنها امسال به هیچ جامی نرسید بلکه بازیش هم نسبت به دوران مورینیو تغییر چندانی نکرد

مورینیو بعد از تساوی خانگی در مرحله گروهی لیگ قهرمانان اروپا در برابر روزنبرگ از تیم اخراج شد و آورام گرانت اسرائیلی جانشینش شد. اما سرنوشت جالبی داشت. مربیگری در چلسی برای گرانت با شکست برابر منچستر یونایتد شروع شد وبا همین نتیجه هم به پایان رسید

اولین مربیگری گرانت با چلسی در لیگ برتر در برابر منچستریونایتد بود و چلسی اون بازی رو در اولدترافورد 2-0 باخت. اون موقع خوشبین ترین هواداران چلسی هم فکر نمی کردن تیمشون تا روز آخر مدعی کسب لیگ برتر باشه و یا به فینال لیگ قهرمانان اروپا راه پیدا کنه. اما گرانت و چلسی در هر دو مورد به سد محکم منچستریونایتد خوردن ضمن اینکه فینال جام اتحادیه رو هم به تاتنهام باخته بودن تا امسال در مقام دومی هت تریک کنن

به هر حال پس از باخت فینال جام باشگاههای اروپا به من یو، امروز گرانت از تیم چلسی اخراج شد تا آخرین تجربه مربیگریش در چلسی هم با باخت به سر الکس و من یو همراه باشه

اما این فینال هم خیلی به من چسبید و منچستر یونایتد هم نشون داد عادت داره در آخرین لحظات و اون موقع که هیچ امیدی بهش نیست قهرمان اروپا بشه. اون از سال 99 که بازی باخته رو در دقایق آخر بردن و قهرمان شدن این هم از وضع ضربات پنالتی امسال که اگه تری تر نمی زد الان گرانت عوض نشده بود و ما هم از باخت تیممون ناراحت بودیم. خلاصه که هفته پیش هم پرسپولیس جون به لبمون کرد هم منچستر ولی حالی داد جفتش.

Saturday, May 17, 2008

Welcome Back!

اومدم بگم که زنده ام هنوز ، آخه نه که از اقصی نقاط عالم همه نگران بودن که اینجا چرا به روز نمیشه اومدم از نگرانی درتون بیارم نکنه یه وقت استرس و دلشوره آزرده کنه روح لطیفتون رو
خلاصه ما اینقدر این روزا کار سرمون ریخته که به هیچکدومش نمی رسیم اونجوری که دلمون راضی بشه برای همین به وبلاگ هم نرسیدیم و فقط یه لیست باز کردیم توی این لپ تاپ موضوعاتی که به ذهنمون می رسه که باید در موردش پست بنویسیم رو تیتروار می نویسیم که شاید یه وقتی تیترها تبدیل به پستی شوند اگه هم نشدن همون لیست رو پست می کنم. این روزها هم که همه جور خبری هست الی ماشاالله
دو هفته دیگه هم امتحان داریم هیچی هم نخوندیم، تکلیف هم داریم ، آزمایشگاه هم که دست از سرمون بر نمیداره هر چی هم به این استاد راهنما میگیم که بابا جان ما می خوایم نیایم از دوشنبه یه چند روز بذار درس بخونیم گوش که نمیده هیچ طرح جدید هم ارائه می ده .حالا به اینها اضافه کنید سرماخوردگی طبق معمول بی موقع ما در این هوای زهرمار اینجا که یه روز فکر خریدن پنکه میوفتی ، فرداش برای اینکه نلرزی باید شال و کلاه کنی
حالا هم می خوام برم بخوابم نصف شب شد. الان کاملاً سزاوار القاب برازنده ای چون کچل بداخلاق و عصبانی کچل و بقیه مشتقاتش هستم. خوب ما آقایون هم یه وقتایی پریود میشیم ولی از نوع مغزی و روحی که بسیار بدتر از اون جسمیشه چون طولانیتره و پرفشارتر تازه سوراخ و منفذ هم نداره که زود پاک شی
بیخود هم غر نزنید که بی ادب و ... از پست ساعت 1:30 شب انتظار دیگه ای نباید داشته باشید. شب به خیر

Monday, May 5, 2008

Just Friend

اندر عجایب این دختران اینکه تا وقتی که رابطه داری باهاشون که همیشه طلبکارن و کافیه خدای نکرده یکبار حوصلشون رو نداشته باشی چنان به روشهای مختلف غر می زنند و اعصابت رو به هم می ریزن که به خودت قول می دی در همه حال حوصلشون رو داشته باشی
اما اگه فکر کردین که با کات کردن این قضیه تموم میشه وقتی دوست معمولی هستین دیگه غر نمی شنوید من یه نمونه دست به نقد دارم که میگه کور خوندین

اوشون :تو چرا حال من رو نمی پرسی؟ نه ایمیلی نه آفلاینی من هم اگه آف نذارم که تو هیچ خبری ازت نیست
بنده :بابا من با خانوادم هم هفته ای یه بار حرف می زنم کجای کاری؟
او: نخیرم اصنشم معلومه سرت گرمه حتماً
من: آره خوب سرم که خیلی گرمه
شی : اِاِاِاااه کی چی؟
می :هیچی سرگرم درس و پروژه دیگه
نخیر اینا که قبلاً هم بود
خوب قبلاً هم من همینطوری بودم دیگه عوض نشدم که
چرا من حس می کنم که عوض شدی
خوب شاید هم عوض شدم
اِاِاِاِااا اصلا باهات قهرم دیگه هم حالت رو نمی پرسم و مزاحمت نمیشم که به کارات برسی
مرسی که به فکرمی
اِاِاِا واقعاً که ...کاری نداری؟
هه هه تو هنوز این عادتت رو ترک نکردی؟
نخیرم ترک هم نمی کنم بای
باشه خوب بای ولی به نظرم همین روزاس که دلت درد بگیره
بی ادب. از کجا فهمیدی؟
من تو رو بزرگت کردم بچه
و بدین سان قهر و دعوا فراموش می شود

Saturday, May 3, 2008

A Week in a Post!

این چند روزه نه حوصله داشتم بیام اینجا نه وقتش بود نه نوشتنم میومد خلاصه اینقدر این ذهن ما درگیر مسائل مختلفه که قاطی کرده بدجور بیچاره نمی دونه درس بخونه ، روی پروژه علمی کار کنه ، روی اون یکی پروژه کار کنه ، فکر پیدا کردن کار باشه ، فکر اینکه ادامه بده به سوی دکترا و اصلاً کجاست وقت برای گذاشتن روی این چیزها؟ خلاصه که این بُعد زندگی کاملاً برزخیه
بعدش هم که فصل بهاره و خلاصه ما هم حیوانی ناطق و البته ذی شعور و به خاطر همین شعور، تجرد در بهار رو به هیچکس توصیه نمی کنیم چراکه عملی است بسی سخت و طاقت فرسا که تنها از عهده صاحبان افکار پریشانی همچون افکار فوق بر میاید نه انسان سالم

این هم خلاصه ای از هفته ای که گذشت
آب و هوا: صبحها باران شدید ظهرها آفتاب شدید عصرها ابر شدید شبها باران شدید دمای هوا متغیر بین 8 تا 20 درجه سلسیوس
تحصیلات عالیه: کما فی السابق به کار در آزمایشگاه و سر کلاس درس گذشت ، گرچه خوش گذشت
تفریحات سالم: بیلیارد – فوتبال دستی- تماشای فوتبال ( چلسی بدجوری موی دماغ یونایتد شده) – فیلم و سریال دانلود شده
تفریحات ناسالم: تا اطلاع ثانوی تعطیله
بعد درونی: بی حوصله و عصبانی
بعد بیرونی: شاد و سرحال و پر انرژی
بعد عاطفی: بوق ....بوق .....بوق....بوق.....تق
بعد بلاگری: تنبل

Sunday, April 27, 2008

Puzzle

یکی از سرگرمی های بچگی من این بازی با پازلها بود که می نشستم و قطعات پازل رو کنار هم می ذاشتم و بعد که درستشون می کردم دوباره خرابش می کردم و این بار از یه جای دیگه شروعش می کردم

الان که قطعه های این پازل رو دارم کنار هم می ذارم به یه چیز جالب ناخوشایند می رسم. یه وقتا از این ذهن کارآگاهم شاکی می شم ولی کاریش نمیشه کرد به طور خودکار پازل بازی می کنه برای خودش و لعنتی بد درست در میاد

Wednesday, April 23, 2008

Don't make me mad!

اولش که خوندم باورم نشد فکر کردم باز این دوستان نویسنده طنزشون گرفته و سر به سر راهنمایی و رانندگی گذاشتن ولی بعد دیدم که اینجا خیلی جدی خبر رو نوشته. مجازات شلاق و زندان برای رانندگانی که با سرعت غیر مجاز یا حرکات آکروباتیک رانندگی کنند. خوب این هم از شاهکار سال جدید

اولاً که به قول ایشون توی این همه سال با شلاق زدن چی رو درست کردین که این یکی درست بشه

در ثانی تا جایی که من یادمه این شلاق زدن جزو مجازاتهایی هست که مربوط به قوانین اسلامی میشه. مثل همون قضیه زنا و سنگسار و دزدی کردن و بریدن دست و اینجور چیزها. حالا چطور اسلام در مورد رانندگی هم قانون درمیاره از خودش رو باید از آقایون پرسید. من یادمه قبلاً همه موارد رو با حکم اسلامی نمی تونستن بسنجن و بعضاً قوانینشون به شلاق و اینها ربطی پیدا نمی کرد ولی مثل اینکه اسلامشون پیشرفت کرده شاید هم یه آیه ای ، حدیثی چیزی پیدا کردن که در مورد سرعت غیر مجاز با شتر یا اسب و الاغ صحبت شده بوده اینها هم تعمیمش دادن
ماده قانونی که بهش استناد کردن برای این حکم این رو میگه: " هر کس با هیاهو و جنجال یا حرکات غیرمتعارف یا تعرض به افراد موجب اخلال در نظم و آسایش و آرامش عمومی گردد یا مردم را از کسب و کار باز دارد به حبس از سه ماه تا یک سال و تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد." حالا این تند رفتن یا لایی کشیدن مصداق هیاهو و جنجال که نمی تونه باشه. حرکت غیر متعارفی هم نیست در مملکت ما خیلی هم متعارفه. اگه هم بخوایم بگیم تعرض به افراده که خیلی کارها هست از این متعرضانه تره و با این حال مثلاً باید این دسته ها که سر ظهر راه میوفتن سنج می کوبن رو برد شلاق زد. از همه باحال تر اینه که میگه موجب اخلال در نظم و آسایش و آرامش عمومی گردد. آقا یکی به من نظم و آرامش و آسایش رو نشون بده اون هم عمومی نه خصوصی. تا حالا هم ندیدیم کسی از کسب و کارش بیوفته اتفاقاً همش برای تسریع در کسب و کاره . ضمناً با یه همچین قانونی که اینقدر کلی هست به خیلی چیزهای دیگه میشه گیر داد

حالا برای تمدد اعصاب هم که شده برید به اینجا هم یه سر بزنید. شوخیهای جالبی کرده با این قانون. فکر کنم همینجور پیش بریم همین شوخیها میشه قوانین ایران. 10 سال پیش به فکر کی می رسید که به خاطر سرعت زیاد شلاق بخوری؟

خوب شد عید رفتیم و یه حالی بردیم با رانندگی بدون شلاق. معلوم نیست که شاید دفعه بعدی که بخوام برم مجازاتها به قطع پا و اعدام و اینها برسه

Sunday, April 20, 2008

Just a Sunday?

هشدار: اگر از نوشته های اینجا چیزی دستگیرتان نشد، دست به گیرنده های خود نزنید اشکال از فرستنده است

این زندگی و روزگار خیلی باحاله و عجیبه. یه روز اینقدر هیچ خبری نمیشه و حوصله سر برنده میشه ( چرا ما توی فارسی یه لغت نداریم که معنی بُرینگ بده؟) یه روز هم اینقدر اتفاق توش میوفته که نمی دونی به کدومش فکر کنی

صبح

ما نفهمیدیم این چه وضعیه باز سال کبیسه شد همه چیز ریخت به هم. من که هنوز در ایران سیر می کنم پس چون اول اردیبهشت بود عید رضوان است و عیدتون مبارک . کاری هم به 21 اپریل ندارم

به به ببین کی آنلاینه؟ پروژه شروع می شود. صبر ایوب و دست راست دوستان و دعای خیر و داروی جلوگیری از ریزش مو نیازمندیم . این آخری که نیومده پس وقت بگیرین برای کاشت مو

آخیش انجام شد. سبک شدم به نظرم

اینجا رو ببین...به به ایول رفیق مبارکه. انشاءلله که خوشبخت شید هر دوتون

جواب همونه که فکر می کردم خوب اصلاً گفتن: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید کلی جلوی خودم رو گرفتم اینو نگفتم بهش

من اصلاً نمی فهمم این علامت (بیزی) به چه درد می خوره کنار آی دی یاهو؟ کار داری مجبوری آنلاین می کنی خودتو؟ مثل بقیه اینویزبل شو وقت ما رو هم نگیر والا به خدا

ظهر

توصیه امدادی: غد بازی در نیاریا دکتر

سالی یه بار هم که یکی برای ما اینجا کامنت میذاره بد و بیراه میشه. اقلاً فحش میدی جنم داشته باش یه ردی بذار از خودت بشه جوابت رو داد یا باهات گفتمان کرد، مثلاً قیمتت رو پرسید و اینها. جالبه که همینور هم میاد اینجا رو چک می کنه فکر کنم بدجوری بیکاره یا سرش درد میکنه

درس خوندنش گرفته حالا ، این همه سال چکار می کردی پس؟

حرف آخرش: من حسابی گیج شدم

بعد از ظهر

خوب بشینیم یه کم به این گزارش های مربوط به تز برسیم. به به چه نتایجی همش با هم فرق می کنه

خانواده: چه خبر پسر؟ پسر: خبر؟ هیچی هوا که ابریه و منم که درس می خونم و امروز هم جلسه داریم و شما جلستون کی بود ؟ ( چی بگم الان فایده نداره به نظرم گفتن هم نداره چیزی که هیچیش معلوم نیست)

من: بعدازظهرتون بخیر، دوست من داره از فلان جا میاد بره بیسارجا یه 2 ساعتی توی هیترو می مونه. امکانش هست که ببینیمش؟
مستر بریتیش: ملیت؟ پاسپورت؟
من: ایرانی
مستر: نه ولی می تونید بهش تلفن کنید
من: بسیار متشکرم
تق
خوب فکر کنم چون ایرانی بودیم اجازه داد تلفن کنم بهش وگرنه همینو هم نمی ذاشت
شب

جلسه عید خشک و خالی... کاش یه گلی خریده بودم اینها هیچی بلد نیستن بابا. ولی در عوض مزه رأی دادن رو هم چشیدم بالاخره. یکی دیگه از آرزوهام هم تیک خورد
اه اه باز فردا دوشنبه هست و صبح زود باید بیدار شم

Saturday, April 19, 2008

Memories

دوست دختر 2 سال پیشم بعد از کات کردن با دوست پسر جدیدش در حالیکه خیلی ناراحته و چند روزه غذا نخورده ، به من گفت: میدونی من فهمیدم که دوست دختر تو نبودم چون برای تو اینکارایی که برای این کردم نکردم. ما دوست معمولی بودیم فکر کنم
من با تعجب و در حال مرور صحنه های 2 سال پیش: خوب... آهان ولی من تا جایی که یادمه نه میرم تا قله دماوند دنبال دوست معمولیم از دانشگاه برش دارم ونه بعدش باهاش میرم لواسون و یا بعدش ... نظرت چیه؟

Wednesday, April 16, 2008

Nabavi & Daei

طنزهای ابراهیم نبوی برای من همیشه جالب بوده و خیلی وقتها شده موقع خوندشون قهقهه زدم. کاری به بازیهای سیاسی و اینها ندارم ولی وقتی کسی می تونه مسائل ایران رو که در حالت عادی اعصاب آدم رو خورد می کنه رو طوری بنویسه که موقع خوندنش بخندی باید خیلی در کارش توانا باشه

هفته پیش یه مطلبی توی دوم دات کام نوشته بود در مورد کتاب خاطرات علی دایی که هم طنز بود و هم با لحن خاص علی دائی نوشته بود. وقتی که من خوندمش تا وسطاش که خوندم نتونستم ادامه بدم و اصلاً خوشم نیومد و براش هم نوشتم که این ضعیف ترین اثری بود که ازت دیده بودم. درسته که ما هزار بار ادای علی دائی رو در آوردیم و بهش خندیدیم ولی وقتی این رو خوندم اصلاً باهاش حال نکردم

به هر حال امروز رفتم دوباره به سایتش سر زدم و دیدم اینجا یه توضیح نوشته و یه عذر خواهی کرده و همون مطلب طنز رو به طور معمولی نوشته. به نظر من این کاری که کرده از هر کسی بر نمیاد. یه کاری بکنی و به زعم بعضیها اشتباه باشه و بعدش بیای عذر خواهی کنی و کارت رو تصحیح کنی. اگه خیلی از امثال ما بودیم می گفتیم خوب سلیقه هست یکی می پسنده یکی هم نه. کاری به درست بودن و نبودن کار اولش ندارم شاید هم از دید خیلیها مشکلی نداشته و باهاش هم حال کردن ولی اینکه نبوی اومده کارش رو تغییر داده به این علت که حس کرده اشتباه کرده یا به هر علت دیگه ای به نظر من یه بلوغ و یه رشد در کاره که خیلی از ما بهش نیاز داریم