خوب این هم نشد وبلاگ نوشتن، من همینم دیگه اون وبلاگ قبلی هم همینطوری شد آخراش. یه وقتا نوشتنم میاد یه وقتا هم نمیاد یه وقتای دیگه هم که نوشتنه میاد وقتش نیست و اینجوری میشه که یک ماه بیشتره که خاک خورده بیچاره
توی این مدت هم اتفاق مهمش فارغ شدنمون بود ( با اون مراسم و لباسای مسخره که من بیشتر یاد عبای آخوندا افتاده بودم ) و از اون مهمتر خانم والده و موسیو تشریف آوردن فرنگستون زیارت گل پسرشون و این دو هفته برای من حال و هوای عید داشت و اینقدر خوش گذشت که جداییش سخت تر از اون جداییهای قبل بود. فقط حیفش این بود که نصفه دیگه خانواده که همشیرگان گرامی باشند تهران مونده بودن و جاشون کلی خالی بود. تازه از الان من توی این فکرم که کی میتونم برم ایران، با این اوضاع هم که هیچ چیز مشخص نیست نمیشه برنامه ریزی کرد
خلاصه ما دوباره تنها شدیم و برگشتیم به زندگی معمولی هر روزه و فعلاً همون آزمایشگاه دانشگاه مشغول بازی با این داروهاییم
توی این خونه جدید هم که من و همکلاسی پارسالم هستیم و یه پسر تایوانی که روانشناسی میخونه اینجا و بیچاره زنش تایوان مونده و یه پسر ایتالیایی که اینجا کار می کنه و دوست دخترش اینقدر باحاله ماهی یکبار پامیشه از ایتالیا میاد پیشش. من که اینجا هنوز پاستوریزه که هیچ استریلیزه موندم و فکر کنم هوای اینجا روی خلقیات من اثر گذاشته کلاً دارم خلق بدیع میشم و اگه یه چند سال دیگه بمونم احتمالاً تغییر رشته میدم از هولولوژی به الهیات. دیگه این سری خانم والده باورش نمی شد که ، میگفت توی ایران که جرم بود دوست دختر و این چیزهات به راه بود حالا اینجا که آزاده یعنی نداری؟ من هم عرض می کردم که خوب هنر من در همینه که همیشه دوست دارم غیرقابل پیش بینی باشم
توی این مدت هم اتفاق مهمش فارغ شدنمون بود ( با اون مراسم و لباسای مسخره که من بیشتر یاد عبای آخوندا افتاده بودم ) و از اون مهمتر خانم والده و موسیو تشریف آوردن فرنگستون زیارت گل پسرشون و این دو هفته برای من حال و هوای عید داشت و اینقدر خوش گذشت که جداییش سخت تر از اون جداییهای قبل بود. فقط حیفش این بود که نصفه دیگه خانواده که همشیرگان گرامی باشند تهران مونده بودن و جاشون کلی خالی بود. تازه از الان من توی این فکرم که کی میتونم برم ایران، با این اوضاع هم که هیچ چیز مشخص نیست نمیشه برنامه ریزی کرد
خلاصه ما دوباره تنها شدیم و برگشتیم به زندگی معمولی هر روزه و فعلاً همون آزمایشگاه دانشگاه مشغول بازی با این داروهاییم
توی این خونه جدید هم که من و همکلاسی پارسالم هستیم و یه پسر تایوانی که روانشناسی میخونه اینجا و بیچاره زنش تایوان مونده و یه پسر ایتالیایی که اینجا کار می کنه و دوست دخترش اینقدر باحاله ماهی یکبار پامیشه از ایتالیا میاد پیشش. من که اینجا هنوز پاستوریزه که هیچ استریلیزه موندم و فکر کنم هوای اینجا روی خلقیات من اثر گذاشته کلاً دارم خلق بدیع میشم و اگه یه چند سال دیگه بمونم احتمالاً تغییر رشته میدم از هولولوژی به الهیات. دیگه این سری خانم والده باورش نمی شد که ، میگفت توی ایران که جرم بود دوست دختر و این چیزهات به راه بود حالا اینجا که آزاده یعنی نداری؟ من هم عرض می کردم که خوب هنر من در همینه که همیشه دوست دارم غیرقابل پیش بینی باشم
این مدت که من سرم گرم کارهام بود از خیلی از دوستام بی خبرم و کلاً ارتباطات در همون حدی که تیم ملی فوتبالش افت کرده اومده پایین و باید یه حال و احوالی از بروبچ بپرسم و یه آماری از ایران بگیرم ببینم چه خبر. خوب پس فعلاً
No comments:
Post a Comment